سلام
زني نزديك ديوار خانه ما اينچنين به خاطر حجاب رنج مي كشد اما همين دو كوچه بالاتر ما دختركان با بي حجابي به مردم جام گناه تعارف مي زنند و .....
دلم مي سود اما...
بارالها دستان من توانمندند و زبان و قلم من توانمند تر اما....
پس من چه كار ام؟ مگر مي توان پهلوي فاطمه بود و شكسته نبود؟ پس من چه كاره ام؟ مگر مي شود كه بي بي اسوه باشد و حجاب را به جهان صادر كرده باشد و من نشنيده بگيرم؟ هيهات كه قلبم درون سينه جا نمي شود و همچون مرغكي كوچك مي خواهد اين قفس را بدرد از رنج دردي كه در دستان من است و من كورم.....
كسي صدف بياورد تا مرواريدم را درونش بنهم....