سلام
ز هجر روي پدر اشک از بصر مي ريخت
نه اشک از بصر ، او لخته جگر مي ريخت
به گرد شمع وجود علي چو پروانه
ز سوز آتش اندوه بال و پر مي ريخت
گهي به خانه ، گهي در بقيع و گه به احد
گلاب اشک ز داغ غم پدر مي ريخت
به موج حادثه شد غرق کشتي عمرش
ز بهر ديده خونين خود گهر مي ريخت
فکنده لرزه بر اندام اهل ظلم ونفاق
ز آه سوخته سينه ، چون شرر مي ريخت
به ياد غربت و تنهايي علي زهرا
هماره حافظي اشک از دو چشم تر مي ريخت
01:53 يا زهرا...