تحلیلی از تسخیر سفارت انگلیس
بحث داغی که این روزها در شبکه های اجتماعی داغ شده است، بحث برخی اقدامات خودجوش دانشجویان حزب اللهی و بسیجی مانند حمله به سفارت انگلستان است. برخی اصرار دارند این رفتارها را کاملاً صحیح جلوه بدهند و برخی دیگر این رفتارها را به شدت محکوم می کنند. حقیر در این مطلب این بحث را از دو جنبه مورد بررسی قرار می دهم، یک جنبه ی بصیرت و دیگری جنبه ی ولایت مداری، از شما بازدید کننده عزیز خواهش می کنم مطلب را با دقت بخوانید تا خدای ناکرده سوء تفاهمی از منظور من در ذهن شریفتان ایجاد نشود.
به لحاظ بحث ولایت مداری، برخی به استناد حمله به لانه جاسوسی آمریکا که مورد تأیید امام نیز قرار گرفت، حمله به سفارت انگلستان را نیز موجه جلوه می دهند، اما دو بحث ریشه ای در این خصوص وجود دارد، یکی این که آیا تسخیر لانه جاسوسی با دستور امام صورت گرفت یا این که بعداً مورد تأیید امام قرار گرفت، این مسئله نیازی به توضیح ندارد، چرا که برای همه آشکار است که اول تسخیر انجام شد و بعد امام خمینی آن را مورد تأیید قرار دادند، یقیناً امام خمینی به دروغ نگفتند که این کار را تأیید کرده اند، بلکه حتماً امام خمینی آن رفتار را مورد تأیید قرار دادند، ولی سوال مهم این که آیا چنین رفتاری که ابتدا کاری را انجام بدهیم و بعداً دنبال تایید ولی فقیه باشیم آیا درست است؟! آیا چنین رفتاری همیشه با تأیید و رضایت قلبی ولی فقیه همراه خواهد شد؟! آیا در بحث تقلید درست است که ما ابتدا عمل را انجام دهیم و بعداً برویم دنبال این که عمل مان درست بوده یا فقط در موارد اظطرار می توان چنین عمل نمود؟!
نکته ی مهم این است که اگر چه تسخیر لانه جاسوسی بعداً مورد تأیید امام قرار گرفتند ولی آیا تمام اعمالی که بدین صورت به صورت خودجوش صورت گرفتند نیز به همین شکل مورد تأیید قرار گرفتند؟! و سوال جدی تر این که با فرض این که تسخیر لانه جاسوسی درست بوده باشد، آیا نفس این کار یعنی اجازه نگرفتن از رهبر و رهبر را در برابر عمل انجام شده قرار دادن نیز درست است؟!
جواب سوالات بالا را با چند مثال به دوستان واگذار می کنم، برای شروع کافی است حال فعلی افرادی را که در زمان تسخیر لانه جاسوسی در صف اول بودند را مد نظر داشته باشند، بخشی از این افراد جزء سردمداران اپزیسیون و ضدانقلاب قرار گرفتند و این خود نشان می دهد که رفتارهای جلوتر از رهبر اگر ادامه یابد بالاخره اشتباه و انحراف در پی خواهد داشت و همیشه از همه ی راه های اشتباه نمی توان بازگشت.
در جلوی رهبری حرکت کردن دوجور معنی می تواند بدهد، یکی این که جاده صاف کن و پیشمرگ باشیم و یکی این که رهبری را در عمل انجام شده قرار بدهیم و این دو تفاوتشان در واژه ای به نام بصیرت خلاصه می شود، یعنی کسانی که می دانند حرف دل رهبر را و کسانی که گمان می کنند می دانند اگر چه ممکن است در مقاطعی رفتار یکسانی از خود نشان بدهند اما بالاخره از هم فاصله خواهند گرفت و چه بسا در برابر هم خواهند ایستاد، مسئله ای که در مقاطع مختلف تاریخی از صدراسلام تا کنون بارها مشاهده شده است. وقتی بصیرت را نمی توان با خط کش اندازه گیری کرد پس به صورت کلی می توان گفت که اولاً اصول را از رهبری باید گرفت و بر اساس اصول، وظایف جزئی را باید تمییز داد و فروع را در رفتار بروز داد، اما کسانی که اصول را نفهمیده اند در جزئیات دچار اشتباهات فاحش و حتی گمراهی خواهند شد.
و اما در خصوص این گونه اقدامات خودجوش، امام خامنه ای جملات واضحی دارند که:
....گاهى باید در یک اجتماعى شرکت کنید. من به هیچ وجه نفى نمیکنم و رد نمیکنم، بلکه تأیید می کنم برخى از اجتماعات دانشجوئى را که دربارهى مسائل گوناگونفرض کنیم مسئلهى بحرین یا چیزهاى دیگر به وجود مىآید. البته با تندروى در این اجتماعات مخالفم؛ با عمل نسنجیدهى در این اجتماعات مخالفم؛ با تصمیمگیرىهاى غلط که ممکن است از طرف یک چند نفر انجام بگیرد، بعد در آن بحبوحهى احساساتناگهان مورد حمایت جمع هم واقع شود، بنده موافق نیستم، خب، بنده اینجا یادداشت کردم که هیچ منافاتى وجود ندارد بین انجام دادن وظائفى که جوانى و آرمانگرائى به انسان دیکته میکند، و بین ملاحظهى مصالح مدیریتى کشور، ملاحظهى قانون، ملاحظهى تدبیر و درایت مدیریتى در کشور. یعنى میتوان آرمانگرا بود، به احساسات جوانى هم پاسخ داد و بر طبق اقتضاى جوانى و آرمانگرائى عمل کرد؛ در عین حال جورى هم بود که با مصلحت کشور و با مصالح مدیریتى کشور تعارض و اصطکاکى نداشتهباشد. بنابراین به نظر من توقع از مجموعهى دانشجوئى، جزو توقعات زیادى نیست؛ میتوان چنین توقعى را از دانشجوها داشت،اما رفتن، غلط است. احساس، خوب است؛ اما این احساس نباید موجب شود که ما حالا راه بیفتیم برویم غزه. رفتن به غزه، آن وقت نه ممکن بود، نه جایز بود؛ اگر ممکن هم بود، جایز نبود.خب، اینجا بین آرمانگرائى و بین آن واقعیت و دستورى که حالا از قول رهبرى نقل کردند، که نباید بروید غزه، یک تعارضى درذهن این جوان به وجود مىآید. نه، هیچ تعارضى وجود ندارد. آن احساس، احساس خوبى است؛ اما تصمیمى که بر اساس یک احساسگرفته بشود، یک مطالعهى دقیق، موشکافانه و عالمانه پشت سرش نباشد، آن تصمیم، لزوماً تصمیم درستى نیست. گاهى اوقات تصمیم، تصمیم غلطى است، فرض بفرمائید از لحاظ موضع نظام، نسبت به فلان حرکت سیاسى بلوک مثلاً طاغوت و مجموعههاى استبدادىِ دیکتاتورى، معلوم است که ما مخالفیم، همراهى هم نمیکنیم، کمک هم نمیکنیم - «قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الّذین معه اذ قالوا لقومهم انّا برءاء منکم و ممّا تعبدون من دون اللّه کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء ابدا حتّى تؤمنوا باللّه وحده»(3) - معلوم است که موضع ما نسبت به برخى از جهاتسیاسىاى که امروز در دنیا وجود دارند یا در منطقه وجود دارند، موضع روشنى است؛ اما این به هیچ وجه به معناى نفى کار دیپلماسىِ سنتىِ متعارف نیست؛ این را توجه داشته باشید. یعنى کار دیپلماسى به جاى خودش باید انجام بگیرد، منتها جهتگیرى، این جهتگیرى است. کما اینکه دشمنان ما هم همین جور عمل میکنند، دشمنان ما هم در عمل دشمنىشان را میکنند، اما تعارفات دیپلماسى را هم انجام میدهند. البته ما هم به آن تعارف دیپلماسى گول نمیخوریم؛ میفهمیم پشتش چیست. بنابراین باید به معنا و عمق آرمانگرائى توجه شود. پس به طور خلاصه، آرمانگرائى یعنى پایبندى به ارزشها و اصول و آرمانها و تأثیرگذارى و تأثیرناپذیرى از جهت مخالف و جبههى مخالف.....
(البته سخنرانی کامل را می توانید از نشانی : http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=20686 بخوانید)
بحث دیگر بحث بصیرت و منطق است، فرض کنید اصلاً رهبری چیزی هم نگفته باشند و خطی را هم ترسیم ننموده باشند، آیا قبل از این مسئله نمی توان فهمید که چنین کارهایی صحیح است؟! پاسخ این است که چرا! می شود، فقط کافی است افراد مسائل سیاست خارجی و دیپلماسی و مصالح کشور را متوجه بشوند. وقتی شما به کشوری اجازه می دهید در کشورتان سفارتخانه داشته باشد یعنی این که به او امان داده اید و امنیت وی را در کشورتان تضمین کرده اید، پس هرگونه اختلالی در این مسئله یک بی اخلاقی، بی تعهدی و هزینه بردار خواهد بود در مواردی نیز که کشور مزبور اقدامات خلاف تعهدات خویش انجام داده باشد، معمول این است که به کشور مزبور فرصت محدودی داده شود تا سفارت خود را جمع کند، نه اینکه به سفارتش یورش برند، البته نباید فراموش کرد که خود غربی ها در خصوص اینگونه حملات ید طولایی دارند، بارها به سفارتخانه های ایران در کشورهای غربی حمله شده است و بارها ما نیز از این اقدام ایشان شکایت و گلایه کرده ایم و این چنین شکایاتی، معمولاً با همراهی و همدردی سایر کشورها همراه شده و به اخذ جریمه نیز منجر می شود، که در مورد سفارت انگلیس نیز برای ایران رخ داد. ممکن است برخی این استدلال مرا با بحث تسخیر لانه جاسوسی مقایسه کنند، اما یک تفاوت وجود دارد این که سفارت آمریکا از زمان شاه در ایران دایر شده بود و تنها چند ماه بعد از پیروزی انقلاب تسخیر شد و این که قبل از ایران، امریکا بود که شمشیرش را برای ایران از رو بست، یعنی ابتدا آمریکا بود که عهد شکست و این بدعهدی بعدها از اسناد بازیافت شده در لانه جاسوسی نیز اثبات شد.
بحث اقدامات خودجوش و مردمی بحث مهمی است، بحثی که همانقدر که موجب افتخار گردیده است، بعضاً موجب خسران نیز گردیده است، از یک سو نمی توان کلاً مردم، بسیج و امت حزب الله را دست بسته کرد و از یک سو نمی توان کلاً این گونه اقدامات را تأیید و تجویز کرد، خود امام خمینی و امام خامنه ای در برخی موارد دستور داده اند به این که در مواردی اعتراض را باید علناً حتی با تجمع بیان نمود اما شناخت کم و کیف مسئله نیازمند بصیرت، ولایت مداری و مصلحت سنجی است و تنها راه این مسئله نیز شناخت مواضع رهبری و آرمانهای انقلاب و منطبق کردن امور بر اساس آنهاست، به نوعی که بتوان از کلیات و اصول مورد نظر رهبری و قانون، جزئیات و فروع را نیز استنتاج کرد و البته نباید فراموش کرد که اسلام نسبت به عملی که به آن علم نداریم بارها هشدار داده و نهی فرموده است، مگر این که همانطوری که گفتم، از قبل نسبت به مسئله علم و بصیرت لازم را داشته باشیم نه این که عملی احساسی انجام دهیم و بعد دنبال توجیه و تأیید باشیم، اینگونه می شویم مصداق آن تیراندازی که اول تیر می انداخت و بعداً دور محل اصابت تیرش سیبل می کشید.