تا زهرا شدن راهی نیست ...
-ببخشید خانم میتونم بشینم؟جای کسی نیست؟
-نه بفرمایید
رنگش پریده بود ، با وجود اینکه مشخص بود حال مساعدی ندارد آرایشش همچنان تجدید شده بود و خدا رو شکر از این لحاظ هیچ مشکلی برایش پیش نیامده بود،موهای waiveکرده اش وقت گذاریه چند ساعته اش را حکایت میکرد ،فرم پوشش او در شان یک دختر دانشجو نبود و همین باعث میشد هر پسری که وارد سرویس میشد با نگاهی هوس آلود به او نگاه کند و همین باعث آزار منشده بود خیلی سعی کردم جایم را عوض کنم اما...بالاخره بعد از کلنجار بسیار با خودم ترجیح دادم همانجا بنشینم و تحمل کنم...
گوشی اش زنگ خورد.صدای زنگ گوشی اش به حدی زننده بود که افراد مستقر روی صندلیهای جلوی سرویس به عقب برگشتند و نگاهش کردند...
بیسکوییتم را از کیفم بیرون اوردم، مشغول خوردن شدم و سعی کردم حواسم را پرت کنم
-کی میای ببینمت؟
-؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-تو همیشه درس داری داری؟
-؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-چی شده سامان؟چرا اینطوری با من حرف میزنی؟
-؟؟؟؟؟؟؟؟
سامان من همون زهرا ام تو عوض شدی!
زهرا گفت و بدنش لرزید سامان گوشی را قطع کرده بود و او...
-الو..الو...
سرش را بین دو دستانش گرفت و چند دقیقه گریه کرد
سرش را به صندلی تکیه داد و چشمانش را بست
وقتی دستهایش را در دستانم میفشردم سرده سرد بود...