شهید احمدی روشن و مهدکودک های ایران!(برگزیده مجله پارسی نامه)
وقتی خبر ترور استاد احمدی روشن از تلویزیون پخش شد ناخود آگاه اشک در چشمانم حلقه زد،یاد کودکی ام افتادم ...آن روز سرد زمستانی که یک سوال از کودکان آیندشان را رغم میزد مثل روز این فاجعه که شهادت یک پدر آینده ی کودکش را رغم میزند...
اون روز خاله سهیلا بعد از اینکه نقاشیهامون رو کشیدیم برای همه ی مادران دست خطی داخل دفترچه یادداشتها نوشت...چون ما سواد نداشتیم نمیتونستیم بفهمیم برای مادرهامون چی نوشته!و من ذوق زده از اینکه از قضیه باخبر بشم از سرویس پیاده شدم و سراسیمه به سمت مادرم دویدم..
مامان ..مامان ..خاله داخل دفترچه چی نوشته شده..
و مادرم به من گفت از فرزندان خود بپرسید که در آینده قصد دارند چه کاره شوند ؟خیلی خوشحال بودم که یک روز بزرگ میشم ...عین آدم بزرگها درس میخونم ..خوشحال بودم از اینکه یه روز همه ی مهدکودکی ها بزرگ میشیم و میتونیم وطنمون رو بسازیم اما خبر نداشتم...
فردا صبح من و هما و ناهید طبق معمول زودتر از همه به کارگاه نقاشی رسیدیم و اولین سوالمون این بود؟!راستی فکر کردی میخوای چیکاره بشی؟!
هما:آره من دوست دارم همه بهم بگن خانم دکتر
ناهید:من همیشه دلم میخواست خونه بسازم ،مهندس عمران بشم
و من از همان روز اول تصمیم گرفتم مهندس بشم یه خانم مهندس برق فقط به خاطر آینده ی ایران !!
از کودکی تصمیم گرفتیم چه کاره شویم و همان شد هما دانشجوی پزشکی است ..ناهید رتبه اول عمران دانشگاه و من دانشجوی برق ..آن روز نمیدانستیم اما امروز فهمیدیم شهادت دانشمندان جامعه را بیدار تر خواهد کرد.آنها میروند تا ایران بماند و نسل بعدی ایران را پرغرور تر از دیروز بسازند.
دیروز،امروز و فرداهای روشنی دیگر از کودکان این سرزمین سوال پرسیده خواهد شد ...و آنها همه به افتخار سربلندی ایران و کوری چشم دشمنانش درس خواهند خواند.
در آینده ای نه چندان دور در مهدکودک از فرزند خردسال شهید احمدی روشن که روزی ادامه دهنده ی راه پدر خواهد شد خواهند پرسند و او پاسخ خواهد داد مهندس شیمی!