حاجی گرینوفهای زمان
فعال بسیج دانشگاه بود و گویا همیشه در فکر شهادت و حالا سمتی در یک ارگان دولتی گرفته است،شاید به خاطر سابقه ی پدرش و شاید به خاطر سهمیه ی بسیجش..سمتی که شاید یک پسر 25-26 ساله هرچه قدر هم نخبه ی علمی باشد نمیتواند آن را در این زمان بی شغلی داشته باشد،نمیدانم شاید نوشته ی مرا بخواند،شاید لااقل کمی به فکر فرو رود.
از وقتی این موضوع را متوجه شده ام یاد آن روز بارانی افتادم آن جانباز که نمیتوانست راه برود جایم را به او دادم..در حال گریه درد و دل را شروع کرد ،گویا به خاطر نداشتن کارت جانبازی دخترش را در مدرسه ی شاهد ثبت نام نکرده بودند، کلامش چنان دلم را سوزاند که نتوانستم خودم را کنترل کنم..13 ساله بوده که به خاطر سن کمش با شناسنامه ی برادر شهیدش قاچاقی به جبهه میرود .
یاد جانباز دیگری افتادم که چند روز است نقل محافل خبری است کسی به خاطر خرج و مخارج زیاد بیماری اش، مجبور به فروش کلیه همسرش شده است.
متاسفانه چندیست پارتی بازی به خصوص در بین به اصطلاح مذهبی ها آنقدر زیاد شده که اگر کسی از مزایای خاصش استفاده نکند بی عرضه خطاب میشود،برای این اوضاع چندیست نگرانم..و نگرانی من این پر و بال دادن های بیجا به عده ایست که نه تنها لایق این سمتها نیستند بلکه باعث تخریب چهره ی همه ی گروه میشوند،کسانی که شاید فرزند جانباز باشند اما به جرات میتوانم بگویم شعار شهادت را فقط بر لب دارند.نگرانم برای طلحه و زبیرهایی که جای مهر دین بر پیشانی دارند اما قلبهاشان مهر بی دینی خورده است..نگرانم این بدنامی تا جایی پیش برود که یک بسیجی تمام عیار یا یک فرزند جانباز واقعی دیگر نتواند با افتخار سرش را بالا بگیرد...
نکند با شعار دینداری کاری کنیم که یک فرد ضعیف الایمان را از دایره ی مخلصین جدا سازیم..نکند تا جایی پیش رویم که مدیران اینده ی ایران اسلامیمان بر اساس برگه بازی انتخاب شوند نه شایستگی..اگر از الان جلوی یک پسر بیست و چند ساله گرفته نشود چندی بعد به یک حاجی گرینوف تبدیل خواهد شد و وقتی به فکر خواهیم افتاد که تمام ارگان مربوطه را از افراد غیر متعهد پر کرده است ...
نگران چند دستگی بین مردمانم!!!