سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  • + به بعضی ها باید گفت *نقد می‌کنی یا نق می‌زنی؟!*انتقاد کردن این است که شما یک نقطه‌ى منفى را پیدا کنید، با تکیه‌ى بر نقطه‌ى مثبتى که وجود دارد، آن نقطه‌ى منفى را نشان بدهید و مغلوب کنید.اما نق زدن یعنی آدم یک نقطه‌ى منفى را بگیرد، همین طور هى بنا کند آن را تکرار کردن.
  • + "آخوند خراسانی از آقای نخودکی خواست که او را موعظه کند. آقای نخودکی گفت: آقای آخوند گفت مرنجان را فهمیدم یعنی کسی را اذیت نکنم. ولی مرنج یعنی چی ؟ چطور میتوانم ناراحت نشوم. مثلا وقتی بفهمم کسی مرا غیبت کرده یا فحش داده چطور نباید برنجم؟ اقای نخودکی گفت: علاج آن است که خودت را کسی ندانی. اگر خودت را کسی ندانستی دیگر نمی رنجی. "
  • + دقت کردین !؟ قصه‌ها واسه ” بیدار کردن ” آدما نوشته شده اما ما واسه ” خوابیدن ” ازشون استفاده می‌کنیم !
  • + خدا نکند برسیم به جایی که برایمان* « از دست دادن »* از *« دست دادن »* عادی تر شود ...
  • + بیچاره *گل فروش* تنها کسی است که،وقتی با *گل* وارد خانه میشود همه *غمگین* میشوند...
  • + بوی *دود* می آید به گمانم جمـــــاعتی پای *دنــیــــــآی مجآزی* می سوزانند عمــــــــــر خویش را!!! مارو میگه هااا :(
  • + موشی در خانه صاحب مزرعه تله موشی دید. به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد! ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید. از مرغ برایش سوپ درست کردند. گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند. گاو را هم برای مراسم ترحیم کشتند! و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه می کرد و به مشکلی که به دیگران ربط نداشت فکر می کرد!:)
  • + مو سر زمین بودم *با تراکتور* - بعد جنگ رفتم سر همو زمین *بی تراکتور *( عباس در آژانس شیشه ای )
  • + گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن! به رفتن ک فکر می کنی اتفاقی می افتد که منصرف می شوی… میخواهی بمانی، رفتاری می بینی که انگار باید بـــروی! این بلاتکلیفی خودش کلــــی* جهنـــــــــــــــم* است
  • + دعای باران چرا؟ دعای صبر بخوان این روزها دلها تشنه ترند تا زمین خدایا کمی صبر ببار

مقایسه واکنش موسوی و الگور به اعلام پیروزی رقیب

در انتخابات دور دهم ریاست جمهوری ایران، کاندیدای شکست خورده علیرغم اختلاف آراء ده میلیونی، حاضر به پذیرش نتیجه انتخابات نشد. وی که پیش از پایان یافتن رسمی رأی گیری خود را برنده اعلام کرده بود، مدعی"شعبده بازی" و "تقلب گسترده" در انتخابات شد. ایشان ضمن خودداری از شکایت به نتیجه انتخابات در مسیر قانونی، با فراخواندن هواداران خود به سطح خیابانها در صدد مقابله با نتایج اعلام شده برآمد.

طی این مدت زیان های عظیم مادی و معنوی بر کشور و هموطنان ما تحمیل و فرصتی بی نظیر برای پیشرفت کشور به تهدیدی جدی تبدیل شد.

آسیب های بزرگی از جمله در جری شدن غرب در مذاکرات هسته ای، تهدیدات امنیتی، ایجاد انشقاق در صفوف جامعه، مشغول شدن بخشی از توان و نیروی کشور به این مسایل پس از انتخابات بجای تمرکز بر حل مشکلات اصلی مردم و...

انتخاباتی که در سال2000 در آمریکا برگزار شد نیز بازنده انتخابات ابتدا نتیجه را نپذیرفت اما پس از طی مسیر قانونی رفتاری کرد که یک تهدید جدی برای نظام سیاسی آمریکا به فرصتی بزرگ برای آن کشور تبدیل شد. مطالعه تجربیات رقیب و نقاط قوت وی علامت هوشمندی است.

در هفتم نوامبر سال 2000 جرج بوش از حزب جمهوری خواه برنده انتخابات ریاست جمهوری آمریکا اعلام شد. در این رقابت نفس گیر، کاندیدای حزب دموکرات آل گور علی رغم وجود شبهات مهم، نزدیکی بسیار زیاد آراء و دارا بودن بیش از 500 هزار رأی، پس از مشخص شدن نظر دیوانعالی آمریکا به نتیجه این انتخابات تن داد.

نکته جالب توجه این است که قضات دیوانعالی آمریکا از طرف رئیس جمهور به صورت مادام العمر انتخاب می شوند و در انتخابات مزبور، هفت نفر از نه قاضی این دیوان منتسب به حزب جمهوری خواه بودند. جالب تر اینکه در این انتخابات در ایالت تعیین کننده و سرنوشت ساز فلوریدا که رئیس جمهور بعدی را مشخص می کرد، با اختلاف 537 (بله، پانصد و سی و هفت!) رأی، جورج بوش برنده اعلام شد. و این در حالی بود که درخواست باز شماری آراء، علیرغم اجازه دادگاه عالی ایالتی فلوریدا از طرف دیوانعالی آمریکا نقض شد.
 


جالب تر از همه این که فرماندار این ایالت، آقای جب بوش (Jeb Bush) برادر آقای جورج بوش بود و تعداد زیادی از آراء (حدودا 70 هزار رأی!) که بخش قابل توجهی از آنها از مناطق دموکرات نشین بود باطله اعلام شده بود.

به هر حال نتایج رسمی این انتخابات علیرغم اختلاف کمتر از یک درصدر بین آراء دو کاندیدا و مطرح بودن شبهات اساسی به شرح زیر اعلام شد:
 


در ابتدای امر پس از مشخص شدن وضعیت فلوریدا با اختلاف بسیار اندک 537 رأی و باطل اعلام کردن 70 هزار رأی، آل گور نتیجه را نپذیرفت و شرایط سیاسی آمریکا به سمت بحرانی ملی پیش رفت.

انشقاق حاصل در جامعه آمریکا (دارا بودن حدود نصف آراء از هر دو طرف)، مبارزات داغ و پرشور پیش از انتخابات بین دو کاندیدا و شبهات جدی مطرح در رأی گیری، وضعیت را به جهتی می برد که هر لحظه احتمال گسترده تر شدن اعتراضات و درگیری طرفداران نامزدها و همچنین آبرو ریزی برای نظام آمریکا بیشتر می شد.


پیش بینی بسیاری از تحلیلگران داخل و خارج آمریکا، بحرانی ملی و تهدیدی جدی برای جامعه و مشروعیت نظام سیاسی آن کشور بود. اعلام نظر دیوانعالی آمریکا (با شرحی که رفت!) نیز نمی توانست (و نتوانست!) رأی دهندگان به آل گور را قانع کند.
 


اما آل گور در یک بیانیه غیر منتظره که در تلویزیون خطاب به مردم آمریکا بیان کرد، نتایج این انتخابات غیر عادی را پذیرفت و سخنانی تاریخی با شهروندان و هوادارانش درمیان گذاشت. و ناگهان تهدیدی جدی و چالشی اساسی، تغییر ماهیت داد و به فرصت تبدیل شد.
 

 

بیانیه تاریخی ال گور
پس از رای دیوان عالی آمریکا برای توقف بازشماری آرای فلوریدا و انتخاب ناعادلانه جورج بوش
7نوامبر 2000


شب بخیر! چند لحظه پیش من با جورج دبلیو بوش صحبت کردم و به وی به مناسبت برگزیده شدن به عنوان چهل و سومین رئیس جمهور ایالات متحده تبریک گفتم، و به وی قول دادم که اینبار دوباره به وی تلفن نمی زنم {اشاره به مرحله اول که پس از اعلام نتایج ابتدایی آل گور یکبار به بوش زنگ زده و انتخابش را تبریک گفته بود و پس از مشخص شدن تقلب برادر بوش در آرای فلوریدا، دوباره به وی زنگ زده بود و تبریکش را پس گرفته بود}.

من به وی گفتم که در اسرع وقت همدیگر را ملاقات کنیم، تا جدایی های حاصل از این مبارزه انتخاباتی را که پشت سر گذاشتیم، التیام بخشیم.


حدود یک قرن و نیم پیش، سناتور استیون داگلاس به آبراهام لینکن که او را در انتخابات ریاست جمهوری شکست داده بود گفت: "عشق به حزب باید در مقابل وطن پرستی سرفرود آورد. من با شما هستم آقای رئیس جمهور، و خداوند شما را مورد برکت قرار دهد"

بسیار خوب، با حفظ همان روحیه، من به رئیس جمهور منتخب بوش می گویم آنچه که از کینه ی ناشی از تعلقات حزبی باقی مانده الان بایستی کنار گذاشته شود، و خداوند تصدی سرپرستی کشور توسط وی را مورد برکت قرار دهد.

نه من و نه بوش این مسیر طولانی و سخت را پیش بینی نمی کردیم. قطعا هیچکدام از ما دو نفر نمی خواست اینگونه شرایطی پیش بیاید. ولی به هر حال پیش آمد، و الان به پایان رسید، و حل شد، همانگونه که باید حل می شد، از طریق نهادهای محترمِ دموکراسی ما.

در بالای کتابخانه ی یکی از دانشکده های بزرگ حقوق ما این شعار حک شده: "نه تحت انسان بلکه تحت خداوند و قانون". این اصل حکمرانی آزادی آمریکایی است، سر چشمه ی آزادیهای دموکراتیک ما. من سعی کرده ام که این را راهنمای خودم در این مبارزه قرار دهم، همانگونه که این شعار، آمریکا را در بررسی همه ی مسائل پیچیده ی پنج هفته ی گذشته راهنمایی کرد.

اکنون که دیوانعالی آمریکا صحبت کرده است، بگذارید هیچ گونه شکّی نباشد، در حالی که من قویا با نظر دیوانعالی مخالفم، ولی آن را می پذیرم. من قطعیت نتیجه ای را که دوشنبه ی آتی در کالج الکترال به تصویب می رسد می پذیرم.

من همچنین مسئولیت خود را، که بی قید و شرط واگذار خواهم کرد، می پذیرم تا به رئیس جمهور منتخب احترام گذاشته باشم و آنچه که ممکن باشد انجام خواهم داد تا به او کمک کنم که آمریکا را دور هم آورد برای تحقق بخشیدن به رؤیای بزرگی که بیانیه استقلال ما تعریف می کند و قانون اساسی ما به آن تصریح و از آن دفاع می کند.

بگذارید بگویم که من چقدر قدردان کسانی هستم که از من و از هدفم که برای آن مبارزه کردیم حمایت کردند. من و تیپر {نام همسر وی} احساس سپاسگزاری عمیقی نسبت به جو و هاداسا لیبرمن {معاون اول اعلام شده الگور} داریم که شور و هدف والایی را برای همکاریمان به ارمغان آوردند و درهای جدیدی گشودند، نه فقط برای مبارزه ی انتخاباتی ما بلکه برای کشورمان.

این یک انتخابات غیرعادی بوده است. ولی در یکی از راههای غیر منتظره ی خداوند، این بن بستِ با تأخیر شکسته شده، می تواند همه ی ما را به مفهومی مشترک اشاره دهد. نزدیک بودن زیاد آن، می تواند به ما یادآور شود که ما مردمی یکپارچه ایم با تاریخی مشترک و سرنوشتی مشترک.

دیگر منازعات هفته ها به طول انجامیدند تا حل شدند. و هر بار، هم طرف پیروز و هم طرف شکست خورده، نتیجه را با صلح و آرامش پذیرفتند و با حفظ روحیه آشتی و مصالحه.
پس بگذارید برای ما نیز همینطور باشد.

من می دانم که بسیاری از هواداران من اندوهگین شده اند. من هم همینطور. ولی اندوه ما بایستی با عشق ما به میهن از بین برود.

و من به کشورهای جهان می گویم، هیچ کس این مبارزه را نشانی از ضعف آمریکا نبیند. اقتدار دموکراسی آمریکا از طریق مشکلاتی که پشت سرگذاشته نمایان شده است.

برخی گفته اند که ماهیت غیر عادی این انتخابات ممکن است رئیس جمهور بعدی را در اداره دولت دچار مشکل کند. من این سخن را باور ندارم.

رئیس جمهور بوش، وارث ملتی است که شهروندانش آماده اند تا به او در انجام وظایف بزرگش یاری رسانند. من شخصا در خدمت وی خواهم بود. من از همه ی آمریکاییها، خصوصا از همه ی کسانی که با ما بودند، می خواهم تا پشت سر رئیس جمهور بعدیمان متحد شوند.

در حالی که زمان کافی برای بحث در مورد اختلافات جاریمان خواهد بود، اکنون زمان آن است که بدانیم آنچه ما را متحد می کند بزرگتر است از آنچه ما را جدا می کند. در حالی که ما هنوز به باورهای متضادمان از هم پایبندیم، ولی وظیفه ای داریم بالاتر از وظیفه ای که نسبت به حزب داریم. اینجا آمریکاست و ما کشور را قبل از حزب در نظر می گیریم. ما با هم پشت سر رئیس جمهور جدیدمان می ایستیم.

در مورد آنچه که من پس از این انجام خواهم داد، هنوز نمی دانم. مثل بسیاری از شما من منتظر گذراندن تعطیلاتم با خانواده ام و دوستان قدیمیم هستم. من می دانم مدتی در تنسی بسر خواهم برد و به تقویت ارتباطاتم خواهم پرداخت.

برخی از من پرسیده اند آیا نسبت به چیزی افسوس می خورم، بله من نسبت به یک چیز افسوس می خورم و آن این است که این فرصت را نداشتم تا بمانم و برای مردم آمریکا در چهار سال آتی مبارزه کنم، مخصوصا برای آنها که نیاز دارند باری از دوششان برداشته شود و مانعی از جلویشان جابجا شود، بطور خاص برای آنها که صدایشان شنیده نشده است. من صدایتان را شنیدم و هرگز فراموشش نمی کنم.

من آمریکا را در این مبارزه ی انتخاباتی دیده ام و آنچه را که دیدم دوست دارم. ارزش آن را دارد که برایش مبارزه کنم و آن مبارزه ایست که هیچگاه متوقفش نخواهم کرد.
و در مورد مبارزه ای که امشب به پایان می رسد، من باور دارم، همانند پدرم که یکبار گفت، شکست هر چقدر هم سخت باشد، به خوبی پیروزی می تواند روح را شکل دهد و شکوه را بروز دهد.

این مبارزه همانطور که شروع شد، به پایان رسید: با محبت به تیپر و خانواده مان، و با ایمان به خدا و ایمان به کشوری که خدمتش افتخارم است، از ویتنام تا معاونت رئیس جمهوری، و با قدردانی از اعضاء و داوطلبان خستگی ناپذیر پویش انتخاباتی ما، از جمله افرادی که با سختی و جدیت طی 36 روز گذشته در فلوریدا کار کردند.

اکنون مبارزه ی سیاسی به پایان رسیده، ما همگی بر می گردیم به تلاش انتها ناپذیر برای منفعت مشترک همه ی آمریکاییها و جمعیت کثیری در دنیا که به ما برای رهبری راه آزادی نگاه می کنند.

مطابق سرود بزرگ ما: "آمریکا، آمریکا"، "بگذار خوبی تو را بپوشانیم با برادری از دریا تا دریا"
و اکنون، دوستان من، در عباراتی که یکبار من خطاب به دیگران {رقبا} گفتم، الان زمان برای رفتن من است.
متشکرم و شب بخیر .
خدا آمریکا را مورد برکت قرار دهد.


یکبار دیگر پاراگراف ابتدایی و متن فوق را با دقّت بخوانید ... و برای یک لحظه تصور بفرمایید که زمان به عقب برگشته، و ما اینک در 5 تیر ماه سال 1388 هستیم و جناب آقای موسوی پس از مطرح کردن رسمی شکایات خود با مستندات قانونی، مواجه با تایید نهایی انتخابات توسط شورای نگهبان شده اند و ایشان علیرغم اینکه قلبا این نتایج را نمی پذیرند و تعداد زیادی از طرفدارانشان اعتراض دارند، اما در اولین بیانیه رسمی شان پس از تأیید نتایج توسط نهاد قانونی مسئول اینگونه سخن گفته اند:
 


"اگر چه قویاً مخالف حکم <شورای نگهبان> هستم، اما به خاطر اقتدار نظام و اتحاد ملّت < ایران> آن را می پذیرم. این مناقشه دشوار < چند > هفته به طول انجامید و اکنون توسط نهادهای محترم قانونی حکومت ما به اتمام رسید. لذا وظیفه خود می دانم با احترام و تبریک به رئیس جمهور جدید، با او همکاری نموده و در مسیر ایجاد اتحاد و همبستگی میان ملت < ایران > قدم بردارم. می دانم که بسیاری از هواداران من مانند خودم اندوهگین شده اند، اما عشق ما به وطن باید بر این اندوه غلبه کند.

فرصت را مغتنم می شمارم تا به جهانیان بگویم که به هیچ وجه تصور نکنند که این رقابت نشانگر ضعف < ایران > است، بلکه اقتدار < ایران > در غلبه کردن بر مشکلات خود را نمایان کرده است.
برخی ابراز نگرانی کرده اند که به خاطر ماهیت غیر عادی این انتخابات رئیس جمهور بعدی ممکن است در اداره کشور دچار مشکلاتی شود. من این سخن را نمی پذیرم، و اعلام می دارم که شخصا در خدمت او خواهم بود. از همه ی < ایرانیها >، خصوصا از همه ی کسانی که با ما بودند، می خواهم تا پشت سر رئیس جمهور بعدیمان متحد شوند.

در حالی که زمان کافی برای بحث در مورد اختلافات جاریمان خواهد بود، اکنون زمان آن است که بدانیم آنچه ما را متحد می کند بزرگتر است از آنچه ما را جدا می کند.

در حالی که ما هنوز به باورهای متضادمان از هم پایبندیم، ولی وظیفه ای داریم بالاتر از وظیفه ای که نسبت به حزب داریم. اینجا < ایران > است و ما کشور را قبل از حزب در نظر می گیریم. ما با هم پشت سر رئیس جمهور جدیدمان می ایستیم.

برخی از من پرسیده اند آیا نسبت به چیزی افسوس می خورم، بله من نسبت به یک چیز افسوس می خورم و آن این است که این فرصت را نداشتم تا بمانم و برای مردم < ایران > در چهار سال آتی مبارزه کنم، مخصوصا برای آنها که نیاز دارند باری از دوششان برداشته شود و مانعی از جلویشان جابجا شود، بطور خاص برای آنها که صدایشان شنیده نشده است. من صدایتان را شنیدم و هرگز فراموشش نمی کنم.

من < ایران > را در این مبارزه ی انتخاباتی دیده ام و آنچه را که دیدم دوست دارم. ارزش آن را دارد که برایش مبارزه کنم و آن مبارزه ایست که هیچگاه متوقفش نخواهم کرد.

اکنون مبارزه ی سیاسی به پایان رسیده، ما همگی بر می گردیم به تلاش انتها ناپذیر برای منفعت مشترک همه ی < ایرانیها > و جمعیت کثیری در دنیا که به ما برای رهبری راه < امام > نگاه می کنند.
متشکرم و شب بخیر، و خدا < ایران > را مورد برکت قرار دهد."

 


اگر ملت ما و طرفداران پرشور دوطرف بیانیه فوق را می شنیدند، در آن موقع فکر می کنید وضعیت آقای موسوی نزد افکار ملت شریف و اخلاق محور کشورمان چه صورتی می یافت؟
وضعیت کشورمان از نظر اقتدار سیاسی، ثبات سیستم، رشد و شکوفایی مادی و معنوی چگونه می شد؟
همبستگی مردم، وحدت ملی و صمیمیت بین آحاد جامعه پس از یک رقابت نفس گیر انتخاباتی چطور؟
نگاه متحدان ما و بسیاری دیگر از ملت ها که به ما به عنوان الگو نگاه می کنند چطور؟ ...


حال تصور بفرمایید، اگر آقای آل گور پس از اعلام رأی دیوانعالی نتیجه را نمی پذیرفت و «تیپر گور» همسر ایشان طی مصاحبه ای با بخش انگلیسی تلویزیون برون مرزی کوبا (دشمن قدیمی آمریکا) اعلام می داشت که:  "یک سری نقاطی هستند که اصلا مشخص است که خودش ملاک تشخیص نادرست بودن نتایجی است که <دیوانعالی> اعلام کرده است. مثلا <پام بیچ> و <میامی- دید> هیچ وقت فرزند خودشان را نمی گذارند که به کس دیگری رأی بدهند. خود من <کالیفرنیایی> هستم و <آل> هم بارها گفته من داماد <کالیفرنیا> هستم.  بنابراین اهالی <کالیفرنیا>، <آل> را نمی گذارند به آقای < بوش > رأی بدهند. این دو تا ملاک است و باقی موارد هم شبیه همین است".

وی همچنین در ادامه در پاسخ به سؤال خبرنگار شبکه انگلیسی زبان کوبا مبنی بر ارائه مستندات اظهار داشته بود: "در < ایالتها > و < واشنگتن > در واقع تجمع مردم حاکی از این بود که آرای < آل گور > بسیار بالاتر از آنکه اصلا قابل تصور باشد. هروقت طرفداران دو طرف حاضر می شدند طرفداران < جورج > درمقابل طرفداران < آل > در حد یک صدم بودند"


اما «تیپر گور» چنین مصاحبه ای نکرد. او بخاطر عشق به کشورش و همبستگی ملی در آمریکا در برابر اقدامات کاملا مشکوک فرماندار ایالت فلوریدا (برادر جورج بوش) و رای غیر منصفانه قضات دیوان عالی آمریکا (که به حزب جمهوری خواه تمایل داشتند)، سکوت کرد و برای آرام ساختن هواداران متعصب حزب دموکرات، به یاری همسرش شتافت. اعتراض و کنایه های تندروهای حزب را شنید اما هیچ حرکتی نکرد تا اتحاد ملی آمریکایی ها اندک صدمه ای ببیند.


امروز آل و تیپر گور، یکی از محترم ترین زوج ها در ایالات متحده محسوب می شوند و در تاریخ آمریکا از آنها به نیکی یاد خواهد شد.





  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   دوشنبه 88 بهمن 12   در ساعت 7:16 عصر   بدست توحیدی


مشاعره ی امام و رهبری..

امام:
من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

رهبری:
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی؟
تو طبیب همه ای، از چه تو بیمار شدی؟

امام:
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم
همچو منصور خریدار سرِ دار شدم

رهبری:
تو که فارغ شده بودی زِ همه کون و مکان
دار منصور بریدی همه تن دار شدی

امام:
غم دلدار فکنده است به جانم شررى
که به جان آمدم و شهره بازار شدم

رهبری:
عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
ای که در قول و عمل شهره بازار شدی

امام:
درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم

رهبری:
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی

امام:
جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم

رهبری:
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست
امت از گفته دُر بار تو هشیار شدی

امام:
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند مى‏آلوده مددکار شدم

رهبری:
واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی
دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی

امام:
بگذارید که از بتکده یادى بکنم
من که با دستِ بت میکده، بیدار شدم

رهبری:
یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم
ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی






  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   جمعه 88 بهمن 9   در ساعت 12:53 عصر   بدست توحیدی


نقد فیلم: سنگسار ثریا

هالیوود در تازه‌ترین اقدام ضد ایرانی خود فیلمی را تولید کرده است که به موضوع سنگسار در ایران اشاره می‌کند، فیلم «سنگسار ثریا.میم» به کارگردانی سیروس نورسته و به زبان فارسی ساخته شده است. کارگردان و نویسنده و حامیان این فیلم اصرار عجیبی دارند که بگویند داستان این فیلم واقعی است.

داستان فیلم


 

داستان فیلم درباره سفر یک روزنامه‌نگار فرانسوی به دهکده دورافتاده‌ای در جنوب غربی ایران است. وی در آنجا با زنی به نام زهرا آشنا می‌شود که خواهرزاده اش را روز قبل به جرم زنا سنگسار کرده‌اند. وقتی این روزنامه‌نگار ضبط صوتش را روشن می‌کند، فیلم به فلاش‌بک می‌رود و از زبان زهرا ماجرای سنگسار ثریا روایت می‌شود.


 

قربانعلی شوهر ثریا قصد دارد که با دختری 14 ساله ازدواج کند اما وضع مالی‌ او چندان رضایت‌بخش نیست که خرج دو خانواده را متحمل شود، بخاطر همین تصمیم می‌گیرد که ثریا را طلاق دهد! در مقابل، ثریا هم که با داشتن 4 فرزند نگران مخارج زندگی‌اش است با قربانعلی مخالفت می‌کند. قربانعلی برای رها شدن از این مشکل بزرگ چاره‌ای می‌اندیشد: پناه بردن به روحانی روستا و کمک خواستن از او برای تهمت زدن به ثریا و در نهایت محکوم کردن او به سنگسار! تنها بخاطر اینکه از شر همسر اولش راحت شود و اینکه بخواهد آزادانه با دختری دیگر ازدواج کند!


 

با پایان یافتن داستان زندگی ثریا، داستان فرار روزنامه‌نگار فرانسوی از ایران در زمان حال ادامه می‌یابد. او قصد دارد نواری را که ضبط کرده به عنوان سندی علیه نقض حقوق بشر در ایران و سرکوب زنان ایرانی در غرب منتشر کند. فیلم بر اساس کتابی به همین نام، نوشته فریدون صاحب‌جمع ساخته شده که در سال 1994 منتشر شده و ماجرای آن در سال ???? اتفاق می‌افتد. شهره آغداشلو در نقش زهرا و جیمزکویزل بازیگر فیلم‌های «خط باریک قرمز» (ترنس مالیک) و «مصائب مسیح» (مل گیبسون)، در نقش خبرنگار فرانسوی ظاهر شده‌اند.


 

 


 

در باره ی فیلم


 

تهیه‌کننده اصلی این فیلم، کمپانی «ام‌پاور‌پیکچرز» است و فیلمنامه آن را سیروس نورسته به همراه همسر خود بتسی گیفن نورسته نوشته است.


 

نورسته در مصاحبه‌ای گفته که فیلم «سنگسار ثریا میم» را در منطقه خاورمیانه ساخته، اما به کشور آن اشاره‌ای نکرده است.


 

سیروس نورسته فارغ‌التحصیل سینما از دانشگاه یو.اس.سی آمریکاست و سابقه بیست سال فعالیت تلویزیونی و سینمایی دارد. اما فیلم «سنگسار ثریا» نخستین فیلم سینمایی اوست. فیلمنامه این فیلم را بتسی نورسته همسرش نوشته که وی هم فارغ‌التحصیل فیلمنامه نویسی از دانشگاه میامی است. علاوه بر شهره آغداشلو و جیم کویزل، پرویز صیاد، ویدا قهرمانی، نوید نگهبان و علی پورتاش نیز در این فیلم بازی دارند. نقش ثریا را نیز بازیگر جوانی به نام مژان مارنو ایفا می‌کند. دیالوگ‌های «سنگسار ثریا میم» بیشتر به زبان فارسی است و فیلم با زیرنویس انگلیسی، پخش جهانی شده است.


 

 پ ن: شاید با خواندن این مطلب بعضی دوستان گمان کنند که من موافق سنگسار هستم! بنده به درست یا نادرست بودن این حکم دینی کاری ندارم...فقط منظورم این است که این داستان غیر واقعی بوده و اگر هم درست باشد، بسیار غلو شده است. هنوز خاطره ی تلخ فیلم چیپ و بی ارزش 300 از اذهان مردم پاک نشده، فیلم دیگری توسط هالیوود ساخته شد که دیدنش قلب هر بیننده ی ایرانی را جریحه دار خواهد کرد.                                                        


 

        پوسته ی فیلم سنگسار ثریا


 

        نقد بیشتر در مورد نوع سنگساری که توی این فیلم وجود دارد


 

 


 

استفاده از مطلب فقط با ذکر منبع مجاز میباشد


 

منبع: www.talashgari.parsiblog.com ، www.arzeshiha.parsiblog.com

 



  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   جمعه 88 بهمن 9   در ساعت 11:2 صبح   بدست توحیدی


شرط مرجعیت و برگزیدن رهبر در سال 68

چندی است که برخی شایعه سازان، معاندین و غرض ورزان و گروهی غافل نیز به تبعیت از آنها سعی در القای مواردی جهت ضزبه به اصل ولایت فقیه دارند و قطعا این نوع فعالیتها ذهن پرسشگر جوانان عزیز را برای کشف واقعیت فعال خواهد نمود.

یکی از قضایایی که این افراد برای ضربه زدن به اصل ولایت فقیه و مقام معظم رهبری برگزیده اند ایجاد این شبهه است که با توجه به قانون اساسی مصوب 1358 رهبر می بایست مرجع تقلید باشد در حالیکه آیت الله خامنه ای در زمان انتخاب به رهبری مرجع نبوده اند.

اگر بخواهیم به صورت خلاصه به  این مسئله پاسخ دهیم باید بگوییم:

1 – در قوانین مربوط به رهبری (مصوب 1358) هیچ کجا بر مرجعیت بالفعل فرد تکیه نشده است بلکه " صلاحیت مرجعیت" را برای منتخب رهبری ملاک می داند.

  با عنایت به قراین موجود همچون درج و وجود درجه علمی اجتهاد برای آیت الله خامنه ای در آرشیو سابقه ی نمایندگان دوره ه ی اول مجلس، تدریس درس خارج توسط آیت الله خامنه ای قبل از پیروزی انقلاب در مشهد(که برای اهلش معیار مناسبی بر اجتهاد است)،تایید علمای بزرگ و ...، رهبر معظم انقلاب در سال 68 مجتهد مسلم بوده اند و بالتبع صلاحیت مرجعیت را نیز داشته اند.

  توجه  شود، افرادی که ایراد می گیرند، مرجعیت را به معنای شخصی که رساله ی مطبوع داشته و شهریه می گیرد تعبیر می نمایند. نیز معنای مرجعیت بالفعل نیز به همین معناست.

2- گاهی اوقات برخی، از اصول فوق الذکر تعبیر به مرجعیت بالفعل می نمودند لذا امام خمینی(ره) که در مواقع متفاوت با صدور حکم حکومتی تکلیف برخی گره های کور را تعیین می نمودند، خواستار حذف کلمه ی مرجعیت از قانون شدند.بنابر اعتقاد بسیاری این نامه نیز به مثابه ی حکم حکومتی تلقی می گردد.

2-1 ) لازم به ذکر است برخی اصول قانون اساسی مصوب ???? نیز این اختیار را به ولی فقیه داده بود تا بتواند از بالا ولایت بر امور داشته باشد.

چرا که برخی از اعضای شورای بازنگری قانون اساسی در سال 68 ، این اصل را به عنوان یک اصل قانونی مبنی بر مطلقه بودن ولایت فقیه می دانستند.

چنانکه موسوی خویینی ها در یکی از جلسات بازنگری اشاره می نماید:"... نظر من اینست که در آن مواردی که لازم می شود همچنانکه حضرت امام رضوان الله تعالی علیه انجام میدادند از همان اصل پنجم (احتمالا منظور اصل ??? بوده) یک تعبیری دارد ، اعتقاد من اینست که کاملا از آن استفاده می شود.آنجا گفته شده است : « و همه مسئولیت های ناشی از آن» من خیال می کنم برای اینکه اگر گاهی در مواقعی ولی امر، واقعا مصلحت جامعه بود یک کاری انجام بدهد، ضرورت اقتضا کرد انجام بدهد..."

2-2) برای اینکه بعدا هیچ شبهه ای به وجود نیاید بعد از رفراندوم بازنگری قانون اساسی، برای رهبری مجددا تصمیم گیری گردید و باز هم آیت الله خامنه ای به عنوان رهبر این انقلاب کشف گردیدند. پس در واقع برای انتخاب مقام معظم رهبری دو بار رای گیری شده است و اصولا می بایست ایراد آن عده ی فتنه گر تنها به حدود دو ماه رهبری مقام معظم رهبری باشد چرا که در قانون جدید که مبنای عمل خبرگان برای انتخاب رهبر لحاظ گردید، کلمه ی مرجعیت حذف گردیده بود. در مورد آن دو ماه هم در قالب دو قسمت بالا جواب داده شد.

در ادامه می توانید توضیح و تشزیح دلایل گفته شده را به صورت مشروح دریابید:

  

 ابتدا لازم است اصول 5، 107 و 109 قانون اساسی قبل از بازنگری را مروری بکنیم. چرا که انتخاب رهبر در آن مقطع بر اساس قانون اساسی قبل از بازنگری صورت پذیرفته است.

قانون اساسی

   اصل 5 قانون اساسی(مصوب 1358):

  در زمان غیبت حضرت ولی عصر(عج) در جمهوری اسلامی ایران، ولایت امر و امامت بر عهده فقیه عادل و باتقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است و در صورتی که هیچ فقیهی دارای چنین اکثریتی نباشد، رهبر یا شورای رهبری مرکب از فقهای واجد شرایط بالا طبق اصل یکصد و هفت عهده دار آن می گردد.

 اصل 107 قانون اساسی(مصوب 1358):

  هر گاه یکی از فقهای واجد شرایط مذکور در اصل پنجم این قانون از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته و پذیرفته شده باشد، همانگونه که در مورد مرجع عالیقدر تقلید و رهبر انقلاب آیت الله العظمی امام خمینی چنین شده است. این رهبر، ولایت امر و همه مسئولیت های ناشی از آن را برعهده دارد. در غیر اینصورت خبرگان منتخب مردم درباره همه کسانی که صلاحیت مرجعیت و رهبری دارند بررسی و مشورت می کنند. هر گاه یک مرجع را دارای برجستگی خاص برای رهبری بیابند او را به عنوان رهبر به مردم معرفی می نمایند و گرنه سه یا پنج مرجع واجد شرایط رهبری را به عنوان اعضای شورای رهبری تعیین و به مردم معرفی می کنند.

 اصل 109 قانون اساسی(مصوب 1358):

  شرایط و صفات رهبر یا اعضای شورای رهبری:1- صلاحیت علمی و تقوایی لازم برای افتاء و مرجعیت 2- بینش سیاسی و اجتماعی و شجاعت و قدرت و مدیریت کافی برای رهبری.

 

با توجه به قوانین بالا مشخص می شود شیوه و طریقه تعیین رهبر در نظام جمهوری اسلامی ایران در قانون اساسی 58، طبق اصل 5 و 107 به سه صورت بوده است:         
اول. یکی از فقهای واجد شرایط مذکور در اصل 5 از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته و پذیرفته می شود، همان گونه که در مورد مرجع عالیقدر تقلید و رهبر انقلاب اسلامی آیه الله العظمی امام خمینی ـ مدظله العالی ـ، تحقق یافت. (اصل 107 سابق) 

دوم.  اگر چنین انتخابی به هر دلیلی صورت نگرفت، خبرگان منتخب مردم درباره همه کسانی که صلاحیت مرجعیت و رهبری را دارند بررسی و مشورت می کنند و یک مرجع را که دارای برجستگی خاص برای رهبری هست به عنوان رهبر، به مردم معرفی می نمایند.(اصل 107 سابق)

سوم.  در صورتی که به دلیل عدم برجستگی یا عدم امکان ترجیح یک فقیه، انتخاب یک فقیه از طرف خبرگان نیز ممکن نگردید، خبرگان 3 یا 5 مرجع واجد شورای رهبری را به عنوان اعضای شورای رهبری تعیین و به مردم معرفی می کنند. (اصل 107 سابق) 
 

  ?- در توضیح دلیل اول که در ابتدا به صورت خلاصه ذکر گردید باید گفت:

?- الف ) همانطور که واضح است صورت اول انتخاب رهبر در سال 68 صورت نپذیرفته ولی در مورد صورت دوم، سوالی که باید از آن دسته از افرادی که این شبهات را مطرح می نمایند پرسید، اینست که آیا از اصل 107 آنجا که می گوید:« خبرگان منتخب مردم درباره همه کسانی که صلاحیت مرجعیت و رهبری دارند بررسی و مشورت می کنند» اینطور بر می آید که باید فرد منتخب حتما مرجع باشد؟ یا می گوید، صلاحیت مرجعیت و رهبری داشته باشند؟ از این جمله بر می آید که رهبر باید مجتهد باشد و همانطور که در آن حال هیچکدام رهبر نیستند، ولی صلاحیت آن را دارند، نیز مرجع هم می توانند نباشند هر چند باید صلاحیت مرجعیت داشته باشند.( صلاحیت یعنی اهلیت داشتن، شایستگی و سزاواری – فرهنگ فارسی معین)

 ?- ب)  در اصل 109 قانون اساسی قبل از بازنگری، در بند 1 آمده است، صلاحیت علمی و تقوایی لازم برای افتاء و مرجعیت، که این صفت و شرط به عنوان اولین و بارزترین شرط رهبری ذکر شده است و چنان که از محتوای این بند از اصل 109 بر می‌آید، سخن از صلاحیت برای افتاء و مرجعیت است نه مرجعیت بالفعل و چنین شرطی در همه افرادی که به درجه اجتهاد نائل شده‌اند وجود دارد. پس در اصل مذکور (109) که در صدد بیان شرایط و صفات رهبری بود هیچ گونه تصریحی در مرجع بالفعل بودن رهبری ندارد.


 ?- ج) حال اگر گفته شود در اصل 107 قبل از بازنگری در آنجا که می گوید: «در غیر این صورت خبرگان منتخب مردم درباره همه کسانی که صلاحیت مرجعیت و رهبری دارند بررسی و مشورت می‌کنند، هر گاه یک مرجع را دارای برجستگی خاص برای رهبری بیابند او را به عنوان رهبر مردم معرفی می‌نمایند.» منظور از عبارت فوق مرجعیت بالفعل می باشد نه صلاحیت و مرجعیت شأنی؛ در جواب باید گفت جملات را منقطع از هم تفسیر نبایستی بکنیم، بلکه باید به ما قبل این جمله توجه کنید که می‌گوید، خبرگان مردم درباره همه کسانی که صلاحیت مرجعیت و رهبری دارند، و از این صلاحیت نیز صلاحیت  و مرجعیت شأنی استفاده می‌شود. کلمه صلاحیت به قطع به رهبری باز می گردد چرا که قرار است رهبر انتخاب شود و در صورتیکه به رهبری باز نگردد ما رهبر را مفروض گرفته ایم و این کاری لغو است، پس مراد از رهبری، رهبری شأنی است. پر واضح است کلمه صلاحیت به مرجعیت هم که بین دو کلمه رهبری و صلاحیت است نیز بر می گردد پس در صورتیکه مرجعیت و رهبری بالفعل در نظر گرفته شود تفسیر جمله مذکور این می‌شود که همه کسانی که مرجع و رهبراند، و این نتیجه لغو و بیهوده است. بنابراین در جمله بعدی که گفته هر گاه یک مرجع را دارای برجستگی خاص برای رهبری بیابند او را به عنوان رهبر به مردم معرفی می‌نمایند؛ در پرتو توضیحاتی که ذکر شد و به قرینه جمله قبلی منظور مرجع بالفعل نیست بلکه صلاحیت مرجعیّت مدنظر است. چنان چه اصل 109 اظهار می‌دارد.

?-د)  نیز در اصل 109 قانون اساسی قبل از بازنگری شرط دوم رهبری «بینش سیاسی و اجتماعی و شجاعت و مدیریت کافی برای رهبری» لحاظ شده است. حال اگر بر فرض مرجعیت فعلی منظور باشد. در صورت تعدد مراجع، طبق اصل 107 خبرگان چند مرجع را یافتند، ولی هیچ کدام قدرت کافی یا مدیریت کافی برای رهبری نداشتند، در واقع بین انتخاب مراجع تقلید فاقد قدرت مدیریت یا فاقد بینش سیاسی و انتخاب مجتهد مدیر و مدبر و دارای بینش سیاسی و اجتماعی تزاحم پیش بیاید، مجلس خبرگان چه باید بکند؟

?-ه) آیت الله یزدی در جلسه پنجم بازنگری قانون اساسی در تاریخ دوازدهم اردیبهشت ماه 68 یعنی حدودا یک ماه قبل از رحلت امام(ره) در تفسیر مرجعیت می گویند:

جلسه بازنگری

    "من از اول اصلا برداشتم از اصل پنجم و اصل 107 و 109 این بود که صلاحیت مرجعیت صلاحیت ثبوتی است، یا صلاحیت به معنای قابلیت و معنای امکان است نه به معنای فعلیت. اخیراً هم یکی دو سه بار مراجعه کردم و ظاهراً از بعضی اساتید و سروران عزیز که در شورا هستند سؤال کردم که این تفسیر از کجای این اصل در آمده ؟ گفتند به هر حال ما اینطور استظهار می کنیم در اصل 5 که اصلا این مسأله مطرح نیست فقط فقیه عادل ، مدیر و مدبر مطرح است در اصل 107 هم صورت دومش، صورت اولش که خوب اکثریت مردم یک فقیه را به رهبری انتخاب کرده اند و او رهبر است . به جای خود . در صورتیکه چنین چیزی نباشد ...چنانچه در اصل 109 اتفاقا تصریح کرده به صلاحیت افتاء و مرجعیت که من می خواهم همین را قرینه بگیرم برای اینکه مقصود فعلیت نیست صلاحیت افتاء و مرجعیت . هر فقیهی که شرائط فتوا دادن را داشته باشد صلاحیت افتاء و مرجعیت را دارد . ... فقط آن جمله بعدش که خبرگان در بین کسانی که صلاحیت مرجعیت رهبری را دارند اگر یک مرجع را دارای خاصیت اضافی دیدند او را معرفی می کنند . این مرجع ظاهرا از همان مراجعی است که مورد معرفی هستند نه یک مرجع بالفعل . پس طبعاً این کلمه مرجع بعدی به این معنا نیست که یعنی یک مرجع بالفعل ...شاید خبرگان قانون اساسی همچنین منظوری نداشته اند خبرگان در بین مراجع بالفعل یعنی حتما زمانی باشد که ده تا مرجع بالفعل به معنای ده تا کسانی که هر کدامشان یک عده ای مقلد دارند ، هر کدام رساله مطبوعی دارند و وجوهات می گیرند و در اصطلاح حوزه ای ما شهریه دارند . این عناوین را داشته باشند تا بشود گفت مرجع بالفعل. من تصور نمی کنم خبرگان اول هم چنین مقصودشان بوده ، در بین کسانی که صلاحیت مرجعیت دارند صلاحیت ثبوتی میشود . آنجائی هم که بعدش دارد که اگر یک مرجع را واجد این خصوصیت دیدند یعنی یک مرجع در بین همانها . پس طبعاً این مرجع هم مرجع بالفعل نیست، ... بنابراین اصول قبلی هیچ کجا نگفته است که ما در بین مراجع یعنی کسانی که مرجعیت فعلی دارند اگر یکی را دیدیم ، بلکه در کسانی که صلاحیت مرجعیت را دارند ."   
رئیس شورای بازنگری (آیت الله مشکینی)- "آقای یزدی اینجا دارد که از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته شده باشد . "       
آیت الله محمد یزدی-" این صورت اول است ومورد بحث نیست . صورت دوم را عرض میکنم که در این اصل می گوید اگر اکثریت مردم صلاحیت مرجعیت و رهبری را انتخاب کردند او رهبر خواهد بود این اصلا از طریق خبرگان نمی آید. صورت دوم این است که در غیر اینصورت یعنی مردم یکی از مراجع را به رهبریت انتخاب نکردند و اکثریت قابل اعتنائی هیچ یک از مراجع را به رهبری نمی شناسند در اینجا پای خبرگان مطرح شده که خبرگان بیایند در بین کسانی که صلاحیت مرجعیت دارند . این کسانی که صلاحیت مرجعیت دارند یعنی چه ؟ یعنی مرجعیت بالفعل دارند ، یعنی حتما چند تا مرجع هستند (مهدوی کنی- هرگاه یک مرجع … ) عرض میکنم این هر گاه یک مرجع یعنی همان کسانی که صلاحیت مرجعیت دارد . این مرجع همان یک نفر از بین همانهاست . آنها اگر همه بالفعل هستند این هم میشود بالفعل ..."  

?-و) در زمان امام راحل(ره) اعضای کمیسیون یکصد و هفت -که یکی از وظایفش تفسیر قانون اساسی در این گونه موارد است این موضوع را مورد بررسی قرار دادند که"منظور از مرجع چیست" و میزان و ملاک کدام اصل است؟ در نتیجه اکثریت اعضا در مصوبه ای معیار را "صلاحیت مرجعیت" دانستند، نه مرجع بالفعل.

 ?-ز) آقای هاشمی رفسنجانی در خطبه نماز جمعه نوزدهم خرداد 1368 در این باره می‌گوید:

 « یک نکته بود در قانون اساسی گذشته که می‌گفت از میان مراجع ذیصلاح یا کسانی‌که صلاحیت رهبری دارند، صلاحیت مرجعیت دارند، اینکه من "یا" می‌گویم چون دو نظر در تفسیر آن است که آیا مرجعیت بالفعل برای رهبری لازم است یا کسانی که صلاحیت رهبری دارند. ما در انتخابات قبلی که قائم مقام رهبری را انتخاب کردیم(سال 1364)،  [نظر] خبرگان [این بود] که منظورقانون، آن کسی است که صلاحیت مرجعیت را داشته باشد نه مرجعیت فعلی را، چون در آن زمان مرجعیت نداشتند ولی همه صلاحیت را تأیید کردند. و روی آن رأی دادیم. ....»

   

 ?- با همه این تفاسیر و دلایل برخی افراد چه در مجلس تدوین قانون اساسی 1358 و یا بعدا تفسیر می نمودند که مراد از آمدن کلمه مرجع همان مرجعیت بالفعل بوده است و این تفاسیر ممکن بود بعدا در انتخاب رهبر مشکل ایجاد نماید لذا  امام (ره) در جواب نامه آیت الله مشکینی برای درخواست نصیحت در تدوین قانون اساسی و برای اینکه بعدا مشکل و تفسیری غیر از تفاسیر بالا صورت نگیرد در نامه ای خواستار حذف کلمه مرجعیت از قانون اساسی شدند تا این مشکلها پیش نیاید.

?-الف) ایشان در نامه خود آورده بودند.

 حضرت حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای حاج شیخ علی مشکینی - دامت افاضاته

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از عرض سلام ، خواسته بودید نظرم را در مورد متمم قانون اساسی بیان کنم .هر گونه آقایان صلاح دانستند عمل کنند. من دخالتی نمی کنم . فقط درمورد رهبری ، ماکه نمی توانیم نظام اسلامی مان را بدون سرپرست رها کنیم . باید فردی را انتخاب کنیم که از حیثیت اسلامی مان در جهان سیاست و نیرنگ دفاع کند. من از ابتدا معتقد بودم واصرار داشتم که شرط "مرجعیت " لازم نیست . مجتهد عادل مورد تایید خبرگان محترم سراسر کشور کفایت می کند. اگر مردم به خبرگان رای دادند تا مجتهد عادلی را برای رهبری حکومتشان تعیین کنند، وقتی آنها هم فردی را تعیین کردند تا رهبری را به عهده بگیرد، قهری او مورد قبول مردم است . در این صورت او ولی منتخب مردم می شود وحکمش نافذ است . در اصل قانون اساسی من این را می گفتم ، ولی دوستان در شرط"مرجعیت " پافشاری کردند، من هم قبول کردم . من در آن هنگام می دانستم که این درآینده نه چندان دور قابل پیاده شدن نیست . توفیق آقایان را از درگاه خداوند متعال خواستارم . والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته .

 روح الله الموسوی الخمینی

9/2/68

         

 برخی این نامه امام(ره) را حکم حکومتی دانسته و بر لازم الاطباع بودن آن تاکید نموده بودند چرا که حکم حکومتی واجب بوده و می بایست اجرا گردد.

 ?-ب)  آیت الله امینی نیز در جلسه بازنگری قانون اساسی بیان نموده بودند:"... مسئله دیگر که حذف مرجعیت بود . در اول، کمیسیون اینجوری بود که خود مرجع را ذکر کرده بود. یعنی یکی از اولویت ها . امام فرموده بود که شرط حتمی نباشد بعد کمیسیون هم همین کار را کرد و گفت خوب شرط حتمی نباشد ، اما یکی از اولویت ها باشد . اما بعداً با یک مطالعه ثانوی این تصمیم گرفته شد که مرجعیت حذف بشود . برای دو جهت :   
یکی اینکه اصلا مرجعیت یک چیزی نیست که شرعا ما یک امتیازی داشته باشیم . آن کسی که ولی فقیه است عبارت از آن است که در واقع این فقیه و مجتهد عادل باشد ، اما مرجعیت شرط نیست . این یک .      
و مطلب دوم اینکه فکر شد که ممکن است در آینده این مورد سوءاستفاده قرار بگیرد و یک کسانی که اینها مرجع هستند و واجد سایر شرایط رهبری نیستند یک عده ای از طرفدارانشان بخواهند با سر و صدا این را جلو بیاندازند، از این جهت فکر کردیم بهتر است که اصلا لفظ مرجعیت ذکر نشود . اما این معنائی که مرجعیت ذکر نشده به این معنا نیست که به شرط لا است، بلکه لا به شرط است و صلاح این بود که این لفظ در اینجا نیاید که در سابق آمده بود . بهتر این است که ذکر نشود ، خود خبرگان می دانند اگر یک جای مناسبی بود خود انتخاب می کنند . اما یک چیزی نباشد که دست دیگران قرار بگیرد ، چون یک چیز شرعی هم نبود ."

  ?-ج) در تاریخ 14 خرداد و در جلسه ای که بعدازظهر آن روز توسط خبرگان رهبری به ریاست آیت‌الله مشکینی و با حضور اکثریت اعضای آن رسمیت یافت در ابتدای جلسه ، علی‌رغم آن که آیت‌الله منتظری پس از عتاب حضرت امام‌، با ارسال نامه مورخ 68.1.7 رسماً استعفای خود از قائم‌مقام رهبری را اعلام داشته و حضرت امام (ره) نیز طی جوابیه‌ای به تاریخ 68.1.8 از این اقدام استقبال کرده و آن را پذیرفته بودند، اعضای خبرگان به منظور مرتفع ساختن هرگونه شائبه‌ای در این زمینه، طی یک رأی‌گیری، استعفا و برکناری ایشان از این مسئولیت را به رسمیت شناختند و آن‌گاه وارد شور برای تصمیم‌گیری درباره ولایت امر و رهبری نظام گردیدند و با توجه به تفاسیر، مصوبات و نامه امام(ره) حضرت آیت الله خامنه ای با رای   9/80 درصد حاضران در مجلس خبرگان که شامل 72 درصد کل اعضا بودند، به رهبری انتخاب گردیدند.

 در ادامه و برای اینکه تمامی حرف و حدیث ها تمام شود، خبرگان مردم یکبار دیگر بعد از همه پرسی بازنگری قانون اساسی مسئله رهبری آیت الله خامنه ای را با توجه به قانون اساسی جدید به شور گذاشتند که باز هم آیت الله خامنه ای به رهبری نظام برگزیده شدند. چنان که آقای هاشمی رفسنجانی  از اعضای مجلس خبرگان رهبری در این زمینه میگوید: «... برای انتخاب آیت الله خامنه‏ای دوباره رأیگیری کردیم، اول بر اساس حکم امام موقتاً آیت الله خامنه‏ای را انتخاب کردیم. بعداً که قانون اساسی اصلاح شد، بر اساس قانون اساسی دوباره رای گیری کردیم بیشتر از بار اول رأی آوردند و به صورت دائمی انتخاب شدند"

 تاییدات 

 مرحوم امام (ره) قبل از ارتحال اشاراتی به صلاحیت آیة الله خامنه‌ای برای رهبری داشتند که راهنمای خوبی برای خبرگان شد. آقای هاشمی رفسنجانی در این زمینه می‌گوید:

 "در جلسه‌ای که با حضور روسای سه قوه و برخی از آقایان، خدمت امام رسیده و نگرانی خود را از خلاء رهبری بعد از عزل آقای منتظری توسط ایشان ابراز کردیم، امام‌قدس سره فرمودند: «خلا رهبری پیش نمی‌آید، شما آدم دارید». گفتیم: چه کسی؟ ایشان در حضور آقای خامنه‌ای فرمودند: «همین آقای خامنه‌ای» که بعد از آن، آقای خامنه‌ای خدمت امام عرضه داشتند که نقل مطالب این جلسه را بر ما تحریم کنید و حضرت امام نیز چنین کردند."

 "...بعدها در جلسه‌ای که تنهایی خدمت امام رسیدم، مطالب خود را با صراحت بیش‌تر بیان کرده و گفتم: آقا با وضعیت به وجود آمده، درباره رهبری چه کنیم؟ ما که کسی را نداریم و ... حضرت امام‌قدس سره فرمودند: «با وجود آقای خامنه‌ای چرا این قدر تردید به خود راه می‌دهید؟»"

مرحوم حاج سید احمد خمینی نقل می‌کند:

"وقتی که آیت اللّه خامنه‌ای در سفر کره (شمالی) بودند، امام گزارش‌های آن سفر را از تلویزیون ‌می‌دیدند. منظره دیدار از کره، استقبال مردم و سخنرانی‌ها و مذاکرات آن سفر، خیلی جالب بود. امام بعد از آن‌که این‌ها را مشاهده کردند، فرمودند: «الحق ایشان شایستگی رهبری را دارند.»"

 نیز پس از این انتخاب، مراجع بزرگوار تقلید، علما و شخصیت‌ها، هر یک در پیام‌ها، سخنرانی‌ها، مصاحبه‌ها و... ، ضمن تایید این انتخاب از آن به عنوان  «هدایتی الهی»، «انتخابی شایسته»، «مایه دل‌گرمی و امیدواری ملت ایران و یأس دشمنان» یاد کرده  و  از مقام معظم رهبری  با عنوان «شخصیتی ممتاز»، «واجد همه شرایط رهبری» و «صالح‌ترین فرد برای این منصب» نام بردند.

 

آیت الله گلپایگانیآیت الله آملیآیت الله اراکیآیت الله بهاء الدینی

 

  آیت اللّه العظمی گلپایگانی‌ در بخشی از پیام خود خطاب به ایشان چنین نوشت:

... از خداوند متعال مسألت دارم که تأییدات خود را بر شما در منصب حساس رهبری جمهوری اسلامی ایران مستدام بدارد.

 

 آیت اللّه العظمی میرزا هاشم آملی‌ نیز چنین بیان داشت:

... انتخاب شایسته شما از سوی مجلس خبرگان، موجب امید و آرامش گردید؛ چرا که شما شخصیتی متفکر، عارف به اسلام و صاحب درایت و تدبیر هستید.

 

آیت اللّه العظمی اراکی‌:

... انتخاب شایسته حضرت عالی، مایه دل‌گرمی و امیدواری ملت قهرمان ایران است.

 

آیت اللّه  بهاءالدینی‌:

... از همان زمان، رهبری را در آقای خامنه‌ای می‌دیدم؛ چرا که ایشان ذخیره الهی برای بعد از امام بوده است. باید او را در اهدافش یاری کنیم. باید توجه داشته باشیم که مخالفت با ولایت فقیه، کار ساده‌ای نیست.

 

آیت اللّه مهدوی کنی:

...این الهامی بود از الهامات الهی و هدایتی بود از هدایت معنوی روح حضرت امام.

 

آیت اللّه صالحی مازندرانی:

حضرت آیت اللّه خامنه‌ای، بهترین، پاکیزه‌ترین و گواراترین ثمره‌ای است که شجره طیبه مجلس خبرگان، به امت اسلامی تقدیم کرده است. کسی انتخاب شد که مرد دیانت و سیاست و مرد جهاد و اجتهاد است و از شجره طیبه رسالت و ولایت می‌باشد.

 

آیت اللّه سید کاظم حائری:

...آن‌چه برای من خیلی مشخص بود، مسأله اخلاص ایشان است که ایشان جز خدا چیزی را در نظر ندارد. اخلاص از ایشان می‌بارد. اخلاص ایشان خیلی روشن است برای من. ایشان به بهترین وجه ممکن، الا‌ن دارد کشور را اداره می‌کند.

آقای یوسف صانعی:

آیت اللّه خامنه‌ای، نه تنها مجتهد مسلّم می‌باشد، بلکه فقیه جامع الشرایط واجب‌الاتباع می‌باشد.

 

آقای هاشمی رفسنجانی:

تمامی مناصبی که آیت اللّه خامنه‌ای قبول کردند، با اصرار فراوان دیگران بوده و در قلب این مرد، غیر از اطاعت خدا و خدمت و ادای فریضه الهی، چیز دیگری وجود ندارد.

 

 آیت الله منتظری نیز در پیامی برای آیت الله خامنه ای آرزوی موفقیت نمود. متن پیام تبریک ایشان به آیت الله خامنه ای به شرح زیر می باشد:

 

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب مستطاب حجه الاسلام والمسلمین آقای حاج سید علی خامنه ای رهبر منتخب جمهوری اسلامی ایران دامت برکاته

پس از سلام و تحیت و تسلیت به مناسبت ضایعه جبران ناپذیر و مصیبت عظمای عالم اسلام، ارتحال روح خدا پیشوای عالیقدر آزادگان و مستضعفان جهان بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران قائد عظیم الشان حضرت آیت الله العظمی امام خمینی (قدس سره الشریف) که به همه جهانیان درس فداکاری و مبارزه و قیام در برابر طاغوتها و مستکبران را آموخت، از خداوند قادر متعال مسالت می‎نمایم جنابعالی را که فردی لایق و متعهد و دلسوز و در دوران مبارزات و انقلاب تجربه ها آموخته و همواره مورد حمایت رهبر بزرگ انقلاب بوده اید در انجام مسئولیت خطیر رهبری که مجلس خبرگان به جنابعالی محول نموده است یاری نماید تا ان شاء الله موفق شوید به کشور و به ملت مسلمان ایران که در راه تحقق اهداف و آرمانهای انقلاب این همه گذشت و فداکاری از خود نشان داد و با همه وجود در صحنه انقلاب باقی است خدمات شایسته و سازنده ای انجام دهید و با حفظ سیاست نه شرقی و نه غربی در تقویت کشور و پیشبرد مبانی و موازین شرع مبین کوشش فرمایید و دشمنان خارجی و داخلی اسلام و کشور را از هر جهت ناامید و مایوس نمائید.

ان شاء الله در مسائل مهمه و سرنوشت ساز مشورت با حضرات آیات عظام و علماء اعلام و شخصیتهای متعهد و آگاه مورد توجه خواهد بود.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

‏68/3/23 - حسینعلی منتظری

  

  در آخر با کلامی از آیة الله بهاء الدینی دربار? آیة الله خامنه‌ای بحث را به پایان می‌رسانیم:

  بعد از فوت امام اگر بشود به کسی اعتماد کرد به این سید (آیة الله خامنه‌ای) است. ایشان از همه افراد به امام نزدیک‌تر است. کسی که ما به او امید داریم،  آقای خامنه‌ای است. باید به او کمک کرد که تنها نباشد. شما از ما قبول نمی‌کنید و تعجب می‌کنید ولی این دید ماست و نزد ما محرز است.



  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   چهارشنبه 88 بهمن 7   در ساعت 3:43 عصر   بدست توحیدی


داریم همه چیز رو ماست مالیزیشن میکنیم

به من می گویند حاج آفا شما وجهه خودتون را خراب نکنید! سیاسی حرف نزنید! خاک بر سر اون وجهه ای که بخواهد ما را از انجام وظیفه دور کند. من با سکوت در برابر این دجال های کثیف که استعداد قتل اباعبدالله الحسین از شراره های چشم های کثیفشان می بارد، خیانت به فرج امام زمان بکنم؟



حجت الاسلام علیرضا پناهیان، استاد حوزه و دانشگاه در شهریورماه گذشته، طی سخنانی، از سه زاویه به تحلیل حوادث جاری کشور پرداخت. باز خوانی این سخنرانی در شرایطی که قبل از وقوع حوادث 13آبان، 16آذر، فوت مرحوم منتظری(ره)، ظهر عاشورای تهران و نامه آقای رضایی و... ایراد شده، جالب و تامل انگیز است.

متن پیاده شده این سخنرانی با اندکی تلخیص به این شرح است:


سه تحلیل درباره حوادث پس از انتخابات

ما درباره سیر انقلاب و تکامل انقلاب و جامعه انقلابی از زوایای مختلف می توانیم تحلیل های گوناگونی داشته باشیم که بنده این تحلیل ها را خدمتتان عرض می کنم؛ و هم می توانیم فراتر از حوادث اخیر به تحلیل روند انقلاب بپردازیم و هم می توانیم با توجه به حوادث اخیر به این تحلیل ها اقدام کنیم و هم می توانیم با توجه به آینده ای که در پیش داریم، یعنی ظهور حضرت، تحلیل های مختلفی ارائه بدهیم. من سعی می کنم از همه جهات این مباحث رو تحلیل کنم البته باید عرض کنم مباحثی که من مطرح می کنم مباحثی نوعا دینی-سیاسی هستند نه مباحثی سیاسی– دینی و من سعی می کنم از منظر دین به عرصه سیاست نگاه می کنم.

تحلیل اول: جریان سازشکاری

یک روایت از آقا امام رضا(ع) می خوانم که هم کلاممان متبرک به بیان شریف ایشان بشود و هم از زاویه نگاه به مهدویت، امروز خودمان را تحلیل کنیم یعنی از آینده آغاز کنیم و به تحلیل امروز برسیم. شما در مفاهیم آخر الزمان با کلمه دجال آشنا هستید؛ در حدیثی در «وسایل الشیعه» امام رضا(ع) می فرمایند: در آخر الزمان میان شیعیان ما خطری پیش می آید که این خطر، فتنه اش از دجال شدید تر است. حال شما بروید روایات مربوط به دجال را ببینید که چه طور مردم را فریب می دهد، دجالی که با ظهور حضرت سقوط خواهد کرد، دجالی که به عنوان یکی از دشمنان جدی حضرت و یکی از موانع ظهور حضرت مطرح است، دجالی که عبور از فریب های او تنها راه رسیدن به فرج است؛ امام رضا(ع) خیلی صریح می فرمایند خطر این فتنه از فتنه دجال برای شیعیان بالاتر است.

طبق روایت، این فتنه در درون جامعه شیعی است و توسط کسانی که شیعه و دوستان اهل بیت(ع) هستند اجرا می شود، ظاهرا دجال عموم مردم را فریب می دهد اما این فتنه جامعه شیعی را می خواهد فریب بدهد. مهمترین مشخصه این فتنه، دوستی کردن با دشمنان اهل بیت و دشمنی کردن با دوستان اهل بیت است و اما نتیجه این فتنه آن است که حق و باطل به هم آمیخته می شود و مومن و منافق از هم شناخته نمی شوند. نمی شود ادعا کرد فلان کس منافق است چون دوست اهل بیت(ع) است، تنها مومن را در میانه آن دشمن هایی که ایجاد شده می شود از بقیه جدا کرد و این کار خیلی دشواری خواهد بود. امام رضا(ع) می فرمایند: "از کسانی که راه مودت ما اهل بیت را بر گزیدند، کسانی هستند که فتنه ی آنها از دجال شدیدتر است."

راوی حدیث می گوید: پرسیدم چگونه فتنه می کنند؟ امام(ع) می فرمایند بواسطه دوستی کردن با دشمنان ما اهل بیت(ع) و بواسطه دشمنی کردن با دوستان اهل بیت(ع). زمانی که این اتفاق افتاد حق با باطل در هم آمیخته می شود و امر مشتبه می شود _معمولا در روایات منظور از امر "ولایت" است یعنی یک کاری می کنند که در ولایت تشکیک بکنند_ و مومن از منافق شناخته نمی شود.

این حدیث را من به چند مقصود عرض می کنم، یکی اینکه در آخرالزمان فتنه ها و امتحانات بسیار سهمگینی از مردم جهان، مسلمان ها و بویژه شیعیان گرفته می شود؛ در فتنه های آخرالزمان گروه های زیادی از شیعیان ریزش می کنند.

جای این سوال است که من و شما چرا باید جز دسته ی ریزشی ها باشیم؟ برای عبور از فتنه های آخرالزمان خیلی هوشیاری و تقوا و پاکی دل لازم است.
امیرالمومنین امام علی(ع) می فرماید: در آخر الزمان شیعیان ما این طور می شوند، همانند یک انبار آرد یا گندم یا جو که این انبار را آفت بزند؛ صاحب انبار این ها را بیرون می آورد و آن قسمت هایش را که آفت زده دور می ریزد  و بقیه را داخل انبار قرار می دهد و این کار آنقدر ادامه پیدا می کند و استمرار پیدا می کند تا جایی که به اندازه چند لقمه غذا بیشتر از آن باقی نمی ماند. ریزش در زمان ظهور یک مسئله جدی است و جز با بصیرت و از خودگذشتگی فوق العاده نمی توان از فتنه های آخرالزمان عبور و برای نائب امام زمان(عج) سربازی کرد. نتیجه این فتنه این است که دوست و دشمن گم می شوند.

حضرت امام(ره) در سخنرانی های خودشان یک کلمه کلیدی به ما داده بودند، این کلید یک کلید راهبردی تا ظهور حضرت است؛ این کلید یک سخن ژورنالیستی و مقطعی نیست، در فتنه ی سخت تر از فتنه دجال هم می بینید که امام رضا(ع) به این کلمه ی کلیدی اشاره می کند. آن کلید همان طور که امام در این جمله می فرمایند "هر زمان دشمن ما را تایید کرد معلوم می شود اوضاع نا به سامان است". هر موقع ما نسبت به دشمن تمایلی نشان دادیم، معلوم می شود وضع فکری سیاسی ما خراب است تایید ما از سوی دشمن است.

اخیرا شبهه کرده اند شاید آمریکا که دشمنی می کند با خط رهبری و دوستی می کند با خط دیگران، این شاید یک فریب باشد و آن دشمن اصیل ما نیست! همان طور که یک صهیونیست گفت: "خدمتی که آقای احمدی نژاد به ما کرد هیچ کس نتوانست در این سالها بکند." این یک بلوف است، یک دروغ محض است؛ شما بدانید واقعا این طور نیست، سخت ایستادن های آقای احمدی نژاد در این بخش موجب عزت اسلام نه فقط در ایران بلکه در کل جهان شده است و ضربه های بسیار محکمی به آنها وارد کرده است و کاخ پوشالی آنها را به هم ریخته است؛ من وقتی در اولین مناظره دیدم که اون بنده خدا دارد عزت ایران اسلامی را زیر سوال می برد یا برخورد های قوی رئیس جمهور در عرصه سیاست خارجی! بنده در جمعی از دانشجوها بودم و بعد از مناظره گفتم به نظر من آقای فلانی موجود خطرناکی است هر کس هر کاری که از دستش بر می آید و می تواند انجام بدهد؛ گفتند: چرا خطرناک؟ گفتم من تمایل به دشمن را در ایشان می بینم، من عداوت نسبت به دوستان در او دیدم، فتنه شدیدتر از دجال در او دیدم.

من به حاشیه ها اصلا کاری ندارم مثلا به این که اساسا رنگ سبز مخصوص ماسون هاست و حزب سبزها در آلمان متهم هستند به فراماسونر بودن و در روایت هم هست که دجال در آخرالزمان رنگ سبز را برای خود بر می گزیند و حتی شایعه ای هم هست که همین آقا در زمانی که در دولت بودند گرایش به ماسون ها دارند، و در بین نخبگان مطرح بود که او فراماسون است. من به این بحث ها کاری ندارم، این ها بحث ها حاشیه ای است ولی غیر از این بحث ها چیزی که خیلی روشن است این است که به حدی که در 14 خرداد هیچ وقت حضرت مقام معظم رهبری صحبت فرعی مطرح نکردند، کلیدی ترین بحث ها را مطرح کردند و 14 خرداد تمام صحبت های مقام معظم رهبری پاسخی بود به آن حرفی که گفته شد که با محکم ایستادن شما عزت ایرانیان لکه دار شد؛ آقا فرمودند من به هیچ وجه این حرف را قبول ندارم من معتقدم که با محکم ایستادن بر سر ارزش ها، عزت ما پایدار شده است.

بوی تمایل به دشمن می آید تازه الان که مساله حل شده، الان که فلانی توی بغل صهیونیست ها می رقصد، آنها امیدشان یک چنین وضعیتی شده و یک جور فتنه شدید تر از دجال بعید هم هست این فتنه به سهولت خاموش بشود.
ریشه این فتنه در مباحث سیاسی حضرت امام(ره) همان سخن است که فرمودند مواظب باشید دشمن ما را تایید نکند. این یک ملاک عمده است.الان هر کس می خواهد بالا و پائین بکند، بکند همین که مورد تائید دشمن باشد یعنی تمام! یعنی فتنه ی شدیدتر از دجال. هر کس در این مسئله تردید داشته باشد فقط خودش را گول زده و بیمار است؛ «فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا...» و اصراری برای اصلاحش نداشته باشید.

ریشه قرآنی بحث تمایل به کفار را عرض می کنم که خیلی بحث جالبی دارد. در تقسیر سوره ماعده در المیزان شریف از آیه 51 بحثی شروع می شود؛ دقت بفرمائید.

قرآن می فرماید: «یا ایها الذین امنوا لاتتخذوا الیهود و النصاری اولیاء بعضهم اولیاء بعض و من یتولهم منکم فانه منهم ان الله لا یهدی القوم الظالمین ای کسانی که ایمان آورده اید یهود و نصاری را تکیه گاه خود قرار ندهید، آنها تکیه گاه یکدیگرند و کسانی که از شما به آنها تکیه کنند از آنها هستند خداوند جمعیت ستمکار را هدایت نمی کند» چرا شما به سمت یهود و نصارا می روید؛ اگر کسی به آنها علاقه پیدا کند جزو آنهاست؛ و در آیه بعد می فرماید: «فتری الذین فی قلوبهم مرض یسرعون فیهم یقولون نخشی ان تصیبنا دائره فعسی الله ان یاتی بالفتح او امر من عنده فیصبحوا علی ما اسروا فی انفسهم ندمین؛ گروهی منافق را که دلهایشان ناپاک است خواهی دید که در راه دوستی ایشان می شتابند و می گویند: ما از آن می ترسیم که در گردش روزگار مبادا آسیبی از آنها به ما رسد؛ باشد که خدا فتحی پیش آوردو یا امر دیگر از طرف خود تا منافقان از آنچه به نفاق در دل نهان کردند سخت پشیمان شوند» کسی که در دلش یک مرض دارد یک تمایلی به سمت آنها دارد سازشکارانه برخورد می کند؛ کلیدی ترین اختلاف مقام معظم رهبری در این 20 سال اخیر و حتی 3 و 4 سال آخر زندگی امام(ره) با اصلی ترین مسئولین نظام صرفا سر همین مفهوم بود. حتی بنده «جام زهر» را در ارتباط با این موضوع تحلیل می کنم آن برخورد بسیار محکم حضرت امام(ره) با سخنان آقای منتظری را هم در همین راستا تحلیل می کنم و از شما تقاضا می کنم به سخنان امام(ره) 10 روز قبل از پذیرش قطع نامه و بعد از پذیرش قطع نامه توجه کنید ؛ چرا 10 روز قبل از پذیرش قطع نامه امام(ره) این همه از جنگ تقدیر کردند چون کسانی بودند که داشتند جنگ را می بستند.

امام(ره) اطلاعیه دادند که جلوگیری بکنند از بستن جنگ ولی این اطلاعیه امام(ره) کارساز نبود. امام(ره) اطلاعیه که دادند در آن اطلاعیه فرمودند: «امروز باید در جبهه ها تحول ایجاد کنیم؛ امروز کوتاهی کردن در جنگ خیانت به رسول الله است» چطور است یک مرد با آن همه هوش سیاسی که چنین حرفی را می زند و در 10 روز بعد همه چیز را قبول می کند. بعد از اینکه امام(ره) قبول کردند قطع نامه را یک اطلاعیه ای دادند آن جا را هم نگاه کنید. در صحیفه امام(ره) هم هست؛ در این اطلاعیه نیمی از اطلاعیه از دشمنی با استکبار صحبت می شود. چرا امام(ره) از دشمنی پایان ناپذیر و گسترده حتی بعد از پذیرش قطع نامه صحبت می کند؟ چون ایشان می بیند مسئله ای که کشور بواسطه آن در معرض خطر است، کوتاه آمدن در مقابل دشمن است.

3 یا 4 سال مقام معظم رهبری در سالگرد های حضرت امام(ره) مدام تاکیدشان بر این یک ویژگی حضرت امام(ره) و آن شجاعت حضرت امام(ره) بود؛ آقا با چه مسئله ای درگیره چه کسی مورد خطاب ایشان است؟ این مسئله خیلی بالاتر از مسئله لیبرال مسلکی در اقتصاد سرمایه داری، لیبرال مسلکی در مسائل فرهنگی و... است. قرآن می فرماید کسانی که قلوبشان مرضی دارد، یک سرعتی به سمت آنها دارند، خواهش می کنم این کلمه قرآن را تحلیل سیاسی بکنید.

«... یقولون نخشی ان تصیبنا دائره...» وقتی به اینها گفته می شود که چرا سازشکارانه با کفر، با دشمن برخورد می کنی، چه استدلالی می آورند؟

معقول ترین استدلالی که یک انسان انقلابی در خط امام(ره)، یک حزب اللهی می تواند در زبان سازشکاری بیاورد چیست؟

مصلحت!

چرا مصلحت باشد؟ «... یقولون نخشی ان تصیبنا دائره...»

می گویند که: ما می ترسیم که آنها ما را اذیت کنند! چرا باید هزینه های خودمان را الکی بالا ببریم! یک کمی در مقابل آنها سازش کنیم تا آنها ما را اذیت نکنند!

دوستان من در انقلاب 25 سال بود این قصه حاکمیت داشت؛ چهار سال جلوی این قضیه گرفته شد. این 25 سال از اون مصاحبه سخیف آقای منتظری که درباره جنگ شد را در نظر می گیرم تا پذیرش قطع نامه تا آخرین تحمیل ها سر قصه هسته ای.

مهمترین امری که در جریان این نبرد _نبردی که بین شجاعت حضرت امام(ره)، دشمن ستیزی حضرت امام(ره)؛ نبرد بین کسانی که مقابل دشمن یک ذره کوتاه نمی آید با جریان سازشکاری_ باید به آن توجه شود چیست؟ ما باید به تقویت بنیان های ولایت توجه بکنیم. در جریان نبرد ما یک چیز بیشتر نمی خواهیم آن هم قدرت ولایت است. هر کلامی که برود توی شبکه BBC فارسی خیانت به اسلام است؛ الان نبرد اصلی این نقطه است. خط سازشکاری در سوره مائده مشخص شده است: «... نخشی ان تصیبنا دائره...» و در ادامه سرانجام این گروه را می فرماید.

«یا ایها الذین امنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه اذله علی المومنین اعزه علی الکافرین یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومه لائم ذلک فضل الله یوتیه من یشاء و الله واسع علیم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید هر کس از شما از آئین خود باز گردد (به خدا زیانی نمی رساند) خداوند در آینده جمعیتی را می آورد که آنها را دوست دارد و آنها نیز او را دوست دارند، در برابر کافران نیرومندند، آنها در راه خدا جهاد می کنند و از سرزنش کنندگان هراسی ندارند. این فضل خدا وسیع و خداوند داناست مائده آیه 54»

اگر شما مرتد بشوید من کس دیگری را جایگزین شما می آورم، معنای مرتد شدن در این آیه تمایل سازشکارانه به کفار است اینها را خدا اسمشان را مرتد می گذارد. سرنوشت این گروه چیست؟

این سنت خداست که خدا می فرماید: من این گروه سازشکار را بر می دارم و گروه دیگر را جایگزین شما می کنم که ویژگی گروه بعدی این است که: «... اذله علی المومنین اعزه علی الکافرین یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومه لائم ...» آن گروه از سرزنش سرزنش کنندگان نمی ترسند. اگر همین رئیس جمهور، همین مجلس، همین دولت مرد ها هم روحیه سازشکارانه به خودشان بگیرند خدا عوض می کند، خدا اینها را بر می دارد یک گروه دیگر جای آن ها می آورد.

حال این که می گویند خدا بر می دارد، چگونه بر می دارد؟ خداوند خودش بهانه اش را درست می کند، پسر یکی را خراب می کند، همکار یکی را خراب می کند و بالاخره بالا پایین می کند و برمی دارد.

پس ما اگر با یک نگاه به ظهور حضرت و فتنه های آخر الزمان، به داستان خودمان برگردیم و نگاه کنیم؛ امام رضا(ع) فرمودند فتنه بدتر از دجال چیست؟ آن فتنه ای که در آن موالات با اعداء است و معادات الاولیاء است. همان طور که می بینید بر سر پشتبان ها  حرف های رکیکی در کنار الله اکبر گفته می شود که مصداق معادات الاولیاست. این فتنه توانسته یک آثاری از خودش به جا بگذارد. این فتنه می خواهد این خط را جلو ببرد؛ این فتنه بدتر از فتنه دجال است. این فتنه آخرش یک روحیه ی سازشکارانه است و اگر مبانی نظری سیاسیون در قرآن نگاه کنیم می بینیم این یک مساله مقطعی نیست این یک منش و تفکری است که همیشه وجود داشته.

ای کاش آن محاصره برای حضرت امام(ره) صورت نمی گرفت!

کلام کلیدی حضرت امام(ره) هم فراموش نشود که فرمودند: هر موقع دشمن ما را تائید کرد، آن روز روز بدبختی ماست.

در روایت داریم: خدا بزرگترین نصرتی که برای مومنان و بندگان خودش فرستاده «وجود دشمن» است. مساله دشمن را به شدت جدی بگیرید.

تحلیل دوم: جریان تحمیل گری

بر می گردیم به گذشته تاریخ و از شهر کوفه شروع می کنیم و به دوران انقلاب خودمان می رسیم. در شهر کوفه که شهر نخبگان جامعه بود، مهمترین مساله ای که امیرالمونین علی(ع) را اذیت کرد و همین مساله و دقیقا همین مساله منجر به شهادت حضرت اباعبد الله الحسین(ع) به دست پارکابی ها و سربازان علی(ع) شد جریان تحمیل گری بود.

امیرالمومنین(ع) از جریان تحمیل گری چنین سخن می فرمایند: «لقد کنت امسا امیرا فاصبحت مامورا لقد کنت امسا ناهیا فاصبحت منهیا» من امیر بودم اما الان مامور شدم، از بس که شما حرف های خودتان را تحمیل می کنید، شما نهی می کنید، شما دارید تحمیل می کنید. جریان تجمیل هایی که رسول گرامی اسلام(ص) و علی(ع) پذیرفت، جریان تحمیلگری که توسط نخبگان بر ایشان انجام می گرفت، جریان تحمیلی که بر امام حسن مجتبی(ع) شد، به جایی رسید که تا امام حسین(ع) تصمیم گرفت دیگر تحمیل نپذیرد و سیدالشهدا را قطعه قطعه کردند.

نبرد سید الشهدا(ع) به این دلیل بود که ایشان تحمیل را از جانب دوستان! را نپذیرفت و قطعه قطعه شد.

دوستان یا دشمنان؟

دوستان! چون تحمیل از جانب دوستان را نپذیرفت کار بدان جا کشید.

شمر و عمرسعد جزء خوارج نبودند اینها دوستان امام حسین(ع) محسوب می شدند. شمر جزء مجروحین پای رکاب امیرالمومنین(ع) بوده است.

عمرسعد در جوانی خطاب به امام حسین(ع) می گفت: "این مردم دیوانه اند! به من می گویند بر اساس برخی اخبار و روایات، تو قاتل حسین خواهی شد" امام حسین(ع) به عمرسعد می فرمود: "من کاری ندارم مردم چه می گویند ولی عمرسعد من هر موقع که از دنیا بروم، تو بعد از من زیاد زندگی نمی کنی" و حضرت این سخنان را در روز عاشورا به وی یاداور شد.

تمام عظمت قطعه قطعه شدن حضرت امام حسین(ع) برای لو دادن دوستانیست که ظرفیت قتل دارند. آقا جان این یارو ظرفیت داره حسین تیکه تیکه بکند! چرا ما شعورمان نمی رسد؟

چرا باید شهید دیالمه 27 سال پیش این ظرفیت ها را در بعضی ها تشخیص بدهد اما ما این ظرفیت ها را در جلوی چشممان ببینیم و تشخیص ندهیم؟! کربلای امام حسین(ع) که نمی خواهد یزید را به ما معرفی کند. خواسته دوستان امیرالمومنین(ع) را به ما معرفی کند! و بگوید ببینید اینها چه ظرفیت هایی دارند. اما مگر اینها چه ویژگی ای داشتند؟ مهمترین ویژگی اینها تحمیلگری بود.

عمرسعد تا چند روز قبل از عاشورا می گفت، من می ترسم آخر شمر مرا وادار به کشتن حسین کند! عمرسعد می خواست بیعت با یزید را هم به حسین(ع) تحمیل کند.

خب در انقلاب ما در چه تاریخی آقا فرمان دادند به دوستان خودش که جوان ها را جمع کنید می خواهم با آنها صحبت کنم؟ که در آنجا یک جوان به علت ازدهام جمعیت شهید شد (که خواب هم دیده بود که شهید می شود، غسل شهادت هم کرده بود) که از آن جا بود آقا چفیه انداختند گردنشان و دیگر برنداشتند و گفتند پس از این اگر کسی بخواهد صلح امام حسن(ع) را تحمیل کند، دیگر تحمیل را نمی پذیریم، و ما برخورد حسینی خواهیم کرد. از آن جا آقا به مرور مقابل تحمیلگری ها ایستادند، تحمیلگری هایی که امام(ره) هم بعضا مجبور به پذیرش بود.

تحمیل گر ها هم مشخص هستند چه کسانی اند؛ داریم، فلان شخص در خاطراتش می نویسد به امام(ره) گفتیم این؛ امام مخالفت کردند، اصرار کردیم، وادار شدند پذیرفتند.

جریان تحمیل گری از ابتدای انقلاب بوده؛ سخنان امام(ره) در رابطه با این که چه چیزهایی به ایشان تحمیل شده در نامه 6/1 را به خاطر بیاورید. "والله من از اول به بنی صدر راضی نبودم، والله از اول با آقای منتظری راضی نبودم". شما در خاطرات آقای ری شهری می خوانید قبل از اینکه آقای منتظری مطرح بشود به معضی از دوستان خودش فرمود قصه آقای منتظری را مطرح نکنید ولی آنها ایستادند جلوی امام(ره) و گفتند ما مطرح می کنیم و مطرح کردند.

جریان تحمیلگری نسبت به ولایت چرا صورت می گیرد؟

و حالا دو حالت بیشتر ندارد یا این قدر تحمیلگری می شود که روزگار همانند زمان سیدالشهدا(ع) می شود یا ایستادگی می کنید و فرج آقا امام زمان(عج) فرا می رسد، لذا زمانی که مقام معظم رهبری تحمیل گری را نمی پذیرد و بنا شده سفت و محکم بایستد. حتی برای کسانی که در خط آقا هم حرکت می کنند و یک اشتباهی می کنند آقا محکم می ایستد.

بعضی ها همش می خواهند مدام آقا را قانع کنند که ایشان کوتاه بیاید!

امیرالمومنین(ع) به ابن عباس می فرمایند: تو می توانی به من مشورت بدهی و من آنوقت نگاه می کنم ببینم مشورت تو چگونه بوده و اگر من تو را اطاعت نکردم تو باید مرا اطاعت بکنی.

ابن عباس! تو باید بگویی چشم!

اوج جریان تحمیلگری در این 4 سال بود و آنها تمام تلاش خود را کردند، دشمنان تقلا کردند، و در این جریان تحمیلگری مشارکت کردند و الحمدلله مقام معظم رهبری ایستادگی کردند. ایستادگی در مقابل این تحمیل، یکی از دلایل ظهور نزدیک آقا امام زمان(عج) است که این اعتقاد شخصی بنده است.

این جریان تحمیلگری را هر چه ما محکم تر، بی هزینه تر در مقابلش بایستیم، جامعه ما کمتر آسیب خواهد دید و هرچه پرهزینه تر بخواهیم در مقابل جریان تحمیلگر بایستیم، ضربه های بیشتری خواهیم خورد.

چاره ای نیست؛ ما برای اینکه جلوی جریان تحمیل گری را بگیریم، باید شخصیت ها را افشا کنیم. باید تحمیلگری ها را افشا کنیم. باید خط تحمیلگری را برملا کنیم و این خط را کاملا توضیح بدهیم.

تحلیل سوم: رفتن به سمت حقیقت، نه مصلحت

هر جامعه ی اسلامی که تشکیل می شود، مجبور است بعضی مصلحت ها را تحمل کند. ولی جامعه ی اسلامی بعد از گذشت زمان، از مصلحت ها فاصله می گیرد و به حقیقت ها رو می آورد. جامعه ای که پیامبر گرامی اسلام(ص) در آن هست و آن جامعه را تاسیس کرده؛ چقدر مصلحت ها را پیامبر گرامی(ص) اسلام پذیرفتند؟ از ازدواج های ایشان تا نزدیک کردن خیلی ها به خودشان، تا تحمل کردن آن تروریست هایی که می خواستند پیامبر را ترور کنند، تا آنجایی که می خواهد وصیت نامه بنویسد و ننوشتن را تحمیل می کند و ایشان این مصلحت را می پذیرد.

این مصلحت پذیری ها در دوران امیرالمومنین(ع) و 25 سال خانه نشینی ایشان و دوران 5 ساله حکومت ایشان ادامه دارد که حضرت می فرماید: اگر من می خواستم تمام احکام اسلامی را به حقیقت عمل کنم و اجرا کنم، همین چهار نفری که در کنار من بودند هم از بین می رفتند، لاجرم مصلحت ها را می پذیرد.

جامعه تا صلح امام حسن(ع)، تا قیام امام حسین(ع) پیش می رود.

قیام امام حسین(ع) نقطه ایست که جریان مصلحت به حقیقت، به نقطه ی نهایی خود می رسد و امام حسین در شرایطی قرار می گیرد که به حقیقت عمل می کند.

اما دوباره در یک دوران تاریخی به این نقطه می رسیم.

روی داستان خوارج یک کمی فکر کنید که این می تواند جز تحلیل چهارم قرار بگیرد.

در روضه ها همیشه از نمکدان شکنی کوفیان می گویند که چه کردند و چه ها کردند با اباعبدالله الحسین(ع) چه کردند، با امیرالمومنین(ع) چه کردند. خب درست است دیگر کارهای امیرالمونین(ع) اثری نداشت، مردم به طعنه امیرالمومنین(ع) می گفتند: مردان ما را کشته ای و حالا می آیی به یتیمان ما غذا می دهی؟

ببینید فضا تا چه حد می تواند تاریک بشود. ببینید اگر شما با زبان روشنگری نکنید، باید1400 سال بگذرد تا بشود این حرف ها را زد. همین امروز هم نمی توان به سادگی رفت وسط شهر و قصه و ماجرای خوارج را شفاف گفت. قبول دارید اگر بخواهیم داستان خوارج را رک و پوست کنده بگوئیم، یک عده ای با امیرالمومنین(ع) بد می شوند؟ ما که قتل عامی نکرده ایم. قبول دارید در آن صورت امیرالمومنین(ع) را به ضایع کردن حقوق یشر محکوم می کنند؟ این علی که اسوه ی ازلی و ابدی تاریخ است، ببینید چقدر در فشار و منگنه است؟

از شما می پرسم... خون کوفیان که از ما رنگین تر نیست؟ ما چرا نباید این امتحان ها را پس ندهیم؟ چرا نباید بین ما خوارج تولید شود؟ تا ملتی نشان ندهد که مثل مردم کوفه نیست! امام زمان(عج) خواهد آمد؟
من فقط یک پیشنهاد دارم برای اینکه این آزمایش سهمگین از ما گرفته نشود.

روشنگری کنید تا کار به خوارج نکشد. در زمان امیرالمومنین(ع) که صحنه اینقدر تیره و تار شد، چه رسد به زمان نائب امام زمان(ع) یعنی مقام معظم رهبری، همان شیطان الان هم هست، همان تجربه را هم دارد! همان مومنین ضعیف هم الان هستند! شما دلیلی دارید آن کسانی که در مردم کوفه بودند و نمک امیرالمونین(ع) را خوردند، سر سفره ایشان نشستند، و آخر نمکدان شکستند؛ آیا دلیلی دارید که الان چنین اشخاصی نباشند؟! چه دلیلی هست؟! چرا آن نفاق و آن ضعف ایمان در جامعه ما نباشد؟! پس روشنگری کنید.

امتحان خوارج یکی از امتحان های سهمگینی بود که امیرالمونین(ع) مجبور شد به حقیقت بیشتر عمل بکند. جنگ شد. امان از آن وقتی که نوبت به انجام حقیقت باشد و تحمل کردن مصلحت دیگر مصلحت نباشد! آن وقت چه فتنه ها و آشوب های سهمگینی ایجاد می شود. کدام یک از پیامبران و اولیای الهی را بالای منابر لعن کردند، غیر از علی بن ابی طالب(ع). چرا؟ چرا لعن کردند؟ آن وقت مقام معظم رهبری در مقابل امیرالمومنین(ع) چه چیزی دارد که امیرالمومنین(ع) بخواهد اینقدر متهم و مظلوم بشود و ایشان نشود؟ خب طبیعی است که آقا هم مظلوم خواهد شد.

شما و روشنگری نباشد ایشان مظلوم تر هم خواهد شد. آن امیرالمومنین(ع) که پیامبر(ص) دستشان را به عنوان ولی بالا برد، «من کنت مولا فهذا علی مولا» را داشت، این طور مظلوم می شود. مقام معظم رهبری که یک نامه از آقا امام زمان(عج) ندارد که بگوید من نائب ایشانم. خب اگر من و تو بیدار نباشیم ایشان هم مظلوم می شود! چرا بعضی وقت ها باید به مماشات رفتار کرد؟

جان دادن در راه خدا خیلی آسان تر از آبرو دادن در راه خداست. والان نوبت آن است که خواص و نخبگان مملکتی آبرو در راه خدا بدهند؛ اما بهترین ها خساست می کنند. مثل کسی که در خط مقدم جبهه، فرار کند.
چرا شما این نخبگانی را که می شناسید محاصره و دوره شان نمی کنید؟! چرا به ایشان نمی گوئید که خجالت بکشند از سکوتشان؟

ای کسانی که نان ولایت فقیه را می خورید! ای کسانی که نان حزب اللهی بودن و اصولگرا بودن را می خورید! این طور آدم اصولگرا می شود؟ تو زنده ای؟ تو نفس می کشی؟  تو زبان در کامت هست؟ و عوامل فتنه محاکمه نمی شوند فقط بخاطر اینکه آقایان ترسو هستند. جگر ندارید؟ چرا آنها را به دادگاه نمی کشید؟ مگر کم فتنه کرده اند؟ مگر حکم امام نیست؟ مگر حکمشان اعدام نیست؟ چرا مصلحت اندیشی می کنید؟ نتیجه مصلحت اندیشی تو چیزی جز گمراهی مردم نخواهد بود. اصولگراهایی که با رای مردم بالا آمدند، خوابند؟ کجا رفتند؟ پیک نیک رفتند؟ جایشان گرم و نرم شده؟ چرا از آبروی خود نمی گذرند؟ آن قوم آخرالزمانی که در سوره مائده توصیف شده و برای شما خواندم.
فرموده که : « لا یخافون لومه لائم» از سرزنش نمی ترسند، از آبرو دادن نمی ترسند.

امام زمان(عج) نمی آید چون 313 نفر که از آبرو دادن نترسند، نداریم. با کی بیاد؟!

از نمایندگان اصولگرای خود بخواهید جواب بدهند؛ که چرا روشنگری نکردند؟ چرا شکایت نکردند؟ چرا به دادستانی، به قوه قضائیه فشار نیاوردید که بعضی ها را به دادگاه بکشد؟ چرا شوخی می کنید، چرا بازی می کنید با خون مملکت؟ با خون شهدا؟ کی باید این حرفها را بزند؟

به من می گویند حاج آفا شما وجهه خودتون را خراب نکنید! سیاسی حرف نزنید! خاک بر سر اون وجهه ای که بخواهد ما را از انجام وظیفه دور کند. من با سکوت در برابر این دجال های کثیف که استعداد قتل اباعبدالله الحسین از شراره های چشم های کثیفشان می بارد، خیانت به فرج امام زمان بکنم؟ من دوست و دشمن را قاطی نمی کنم ولی دوستان حسین را کشتند. داریم همه مسائل را ماستمالیزیشن می کنیم!
ما باید جریان رسیدن از مصلحت به حقیقت را دنبال بکنیم  و به جایی می رسد که فرج آقا امام زمان(عج) رخ دهد.

علامت اینکه کمتر به مصلحت عمل شود در خطبه های نماز جمعه آقا چه بود؟ فرمودند این مناظره ها خوب بود، فقط احساساتی نشوند. یعنی چی؟ یعنی همان حقایق را بگویند اما بدون احساساتی شدن. و بعد فرمودند بایستی ادامه پیدا کند. اما می دانید که ما الان جرات نداریم ادامه بدهیم؟ می دانید اگر بنا بود همان مناظره ها ادامه پیدا می کرد، الان باید چه حرف هایی در تلویزیون مطرح می شد؟ حداقل باید این بحث مطرح بشود که چرا آنهایی که می خواستند شکایت کنند چرا شکایت نکردند؟ ولی خواص جامعه جا زدند؟ آن قدر حقیقت گرا نیستند؟

در به سمت حقیقت رفتن چه اتفاقی می افتد؟ ریزش ها و رویش هایی رخ می دهد؛ اگر من و تو ساکت نمانیم، این رویش ها بر ریزش ها غلبه خواهد کرد.


  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   سه شنبه 88 بهمن 6   در ساعت 4:16 عصر   بدست توحیدی


دوران تسلط رومیان

نهمین دوره از تاریخ یهود

بومبی فرمانروای روم در سال 64ق.م با اشغال سوریه آن را به امپراطوری روم ملحق کرد و درسـال دوم قـدس را به تصرف خود در آورد.«اگـوست هیرودیس» رابه عنـوان فرمـانروای یهودیان انتخاب و او بنایی نو و وسیع و زیبا را بر معبد سلیمان بنا کرد و در سال 4 ق.م

درگذشت. بعد از وی هیرودیس دوم به سلطنت رسید و تا سال 39 میلادی فرمانروایی کرد.

در زمان او عیسی به دنیا آمد او حضرت "زکریا" را به شهادت رساند و سر آن حضرت را در طبقی زرین به «سالومه» از عناصر بدکار بنی اسراییل هدیه کرد.

بعد از آن درعهد «نرون» (54 تا 68 میلادی) آشفتگی و آشوبهای زیادی در قدس و فلسطین رخ داد و در گیری یهودیان و نیزرومیان و بین یهودیان افزایش یافت.

تا اینکه تیطش فرزند قیصر روم فرمانروای منطقه شد ( 70 میلادی) وبه قدس یورش برد و آنجا را اشغال و هزاران یهودی را کشته و معبد معروف سلیمان را ویران کرد و به آتش کشید به گونه ای که دیگر مردم نتوانستند آنرا پیدا کنند و مابقی یودیان را به روم سوق داد. با گروش رومیان به مسیحیت برخورد با یهودیان شدت یافت.



  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   شنبه 88 بهمن 3   در ساعت 1:56 عصر   بدست توحیدی


دوران تسلط اسلام

آخرین دوره از تاریخ یهود از آغاز تا زمان حضرت محمد (ص) دوران تسلط اسلام است.

بالاخره در سال 638 میلادی (17 هجری قمری) قدس و فلسطین تحت قلمرو دولت اسلامی درآمدو این سلطه تا سال 1925 میلادی ( 1343ها.ق) که تاریخ سقوط دولت عثمانی می باشد،ادامه داشت.


  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   شنبه 88 بهمن 3   در ساعت 1:56 عصر   بدست توحیدی


جامعه اسلامی پیچیده در فتنه است

قُلْ هـذِهِ سبِیلِی أدْعُو إِلى الله على بصِیره أناْ و منِ اتّبعنِی و سُبْحان الله و ما أناْ مِن الْمُشْرِکِین (سوره یوسف، آیه 108)

ظلم پیروان
حادثه عاشورا قیامی علیه ظلم بود. همیشه از ظلم یزیدیان- که ظلم آشکار است- سخن گفته شده؛ اما ظلم عظیم‌تری در این حادثه هست که اغلب مغفول می‌ماند و آن ظلم کوفیان مدعی پیروی از امام است. شاید فلسفه اصلی غیبت امام زمان(عج) هم نه ظلم ظالمان، بلکه ظلم پیروان باشد. یادمان باشد که کوفیان اولین گروهی هستند که بر امام حسین(ع) گریستند. پس هر گریه‌ای ارزش ندارد. اگر انسان در هنگامی که باید از حق دفاع کند، دفاع نکند، فردای شهادت امام حسین، گریه کردن که هیچ، قیام توابین به راه انداختن نیز سودی ندارد.

کوفیان دو دسته بودند. یک دسته به امام نامه نوشتند و از او دعوت کردند و یک دسته نامه ننوشتند. هر کدام از این دو دسته با وقوع حادثه عاشورا به سه دسته تقسیم شدند؛ یا به یاری امام شتافتند یا به جنگ با امام برخاستند و یا سکوت کردند. از این شش دسته تنها یک گروه همیشه به وظایف خود عمل کردند؛ هم نامه نوشتند و هم از امام حمایت کردند؛ مثل اکثر یاران امام. مثلاً حبیب بن مظاهر. یک گروه که تعدادشان خیلی کم بود هم قبول شدند. کسانی که نامه ننوشتند اما در آخر از امام حمایت کردند. مانند حربن یزید ریاحی و زهیر. اما چهار گروه باقی‌مانده، جهنمی شدند. باید توجه کرد که عده زیادی بودند که به امام نامه نوشتند اما به قتل او و غارت اموالش و اسیرکردن اهل بیتش اقدام کردند. این، آن ظلم مهمی است که همواره انسان را نگران می‌کند. نگران این‌که نکند ما در زمره کسانی باشیم که دعای ندبه می‌خوانیم، اما وقتی امام ظهور کند، به جنگ با او برخیزیم یا در خانه ساکت بنشینیم. آیه 11 و12 سوره بقره، رعب در دل می‌اندازد: "و إِذا قِیل لهُمْ لا تُفْسِدُواْ فِی الأرْضِ قالُواْ إِنّما نحْنُ مُصْلِحُون ألا إِنّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُون ولـکِن لاّ یشْعُرُون" ما خودمان را اهل صلاح می‌دانیم و کارمان را اصلاح جامعه می‌شمریم اما شاید واقعاً فساد می‌کنیم و خودمان نمی‌فهمیم.

پیچیدگی جامعه اسلامی
جامعه اسلامی یک جامعه بسیار پیچیده است. برخلاف جامعه کفر که بسیار بسیط و ساده است. یکی از علل پیچیده بودن جامعه اسلامی در این است که پیچیده در فتنه‌هاست. تا ادعای ایمان درجایی مطرح شود، فتنه و آزمایش‌های پیچیده آغاز می‌شود: "أحسِب النّاسُ أن یتْرکُوا أن یقُولُوا آمنّا وهُمْ لا یفْتنُون؟" قرآن وقتی می‌خواهد دستور کشتن فتنه‌انگیزان را بدهد، تعلیل می‌کند که: "الفتنه اشدّ من القتل" و این سخن دشواری است که درک کنیم فتنه‌انگیزی، حتی از کشتن انسان‌ها نیز سخت‌تر و بدتر است.
در حکمت 93 نهج‌البلاغه آمده است: "دعا نکنید که خدایا مرا به فتنه گرفتار نکن" چراکه بی‌شک همه به فتنه گرفتار می‌شوند؛ بلکه دعا کنید ‌"خدایا مرا از گمراهی‌های فتنه نجات بده." این فتنه‌ها به‌قدری شدید است که حتی بسیاری از کسانی را که در ابتدا حاضرند برای قیام امام حسین جان بدهند و برای او نامه می‌نویسند و او را به قیام دعوت می‌کنند، به‌تدریج قاتل امام حسین می‌شوند. به‌قدری شدید است که در دوره 5 ساله حکومت علی(ع) سه جنگ توسط مسلمانان سابقه‌دار و ظاهرالصلاح علیه علی، اسوه عدالت، راه می‌افتد؛ دوتای آن‌ها به این دلیل که علی ظالم است و سومی به این دلیل که علی گناهکار (کافر) است! واقعاً مردم در جامعه آن زمان چگونه تحلیل می‌کردند که علی را ظالم و گناهکار می‌شمردند. البته بسیاری از افرادی که مدعی پیروی از علی بودند، به‌تدریج چنین موضعی اتخاذ کردند...

پیدایش فتنه‌
در خطبه 151 نهج‌البلاغه آمده است: فتنه در درجات پنهان (مدارج خفی) آغاز می‌شود. آغازش مثل یک جوان خوش‌قامت است ولی وقتی مستقر شد، دردآور و ناخوشایند می‌شود. در خطبه 93 حضرت می‌فرماید: "وقتی فتنه می‌آید، همه انکارش می‌کنند ولی وقتی رفت، همه می‌فهمند که چه بر سرشان آمده است."
مطابق خطبه 50، فتنه در دو زمینه شروع می‌شود و رشد می‌کند: 1. اهواء تتبع 2. احکام تبدع؛ یا هوای نفس است (مانند جاه‌طلبی و دنیاطلبی و...) یا تغییر در مفاهیم نظری دین و پیدایش بدعت‌های دینی. این احکام یعنی احکام دین در مخالفت با دین! یعنی در جامعه دینی احکامی مطرح ‌شود که حقیقتاً با کتاب خدا مخالف است و هدف کلی هم این است که عده‌ای با توجیهات غیردینی و ناسازگار با کتاب خدا بر دیگران تسلط پیدا کنند. در این تعریف از فتنه، دین در برابر دین قرار می‌گیرد. یعنی احساسات مذهبی عده‌ای که تحلیل عمیق ندارند و دین‌شناس واقعی نیستند، وسیل‌های برای مزاحمت و خلل‌آفرینی در دین قرار می‌گیرد.

گسترش فتنه
نمونه اول: بنی‌اسرائیل
آیا تا به حال اندیشیده‌اید که چرا در ادبیات قرآنی، بنی‌اسرائیل تا این اندازه مورد توجه و تمثیل قرآن است. بنی‌اسراییل بنا به فرمایش قرآن بر همه بشریت برتری داده شدند: "یا بنِی إِسْرائِیل اذْکُرُواْ نِعْمتِی الّتِی أنْعمْتُ علیکُمْ وأنِّی فضّلْتُکُمْ على الْعالمین" (سوره بقره، آیات 47 و 122) این‌ها تنها امتی هستند در کل تاریخ که دعوت پیامبرشان را به صورت دسته‌جمعی (به‌عنوان یک جامعه) پذیرفتند و با پیامبرشان بیعت کردند. امت‌های گذشته همیشه پیامبرشان را تکذیب می‌کردند و فقط معدود افرادی از هر امتی ایمان می‌آوردند. این امت‌ها همگی عذاب شدند. فقط قوم یونس بود که آن‌‌هم بعد از رفتن پیامبرشان و دیدن نشانه‌های عذاب، ایمان آوردند. ولی بنی‌اسراییل از همان ابتدا موسی را تصدیق کردند و با او از مصر خارج شدند. بنابراین بنی‌اسراییل در میان همه امم پیشین، ممتاز بودند. چون حاضر شدند جامعه دینی تشکیل دهند. وقتی جامعه دینی شد، معادلات پیچیده می‌شود و ابتلائات و فتنه‌ها آغاز می‌شود و دقیقاً این‌جاست که در فتنه‌ها می‌لغزند و از بهترین امت به بدترین امت تبدیل می‌شوند تا حدی که حتی توسط پیامبران زمان شریعت خودشان مورد لعنت قرار می‌گیرند؛ یعنی فقط پیامبر شریعتِ بعدی آن‌ها را طرد و لعنت نکرد- تا گمان کنیم چون به دین جدید درنیامدند، لعنت شدند- بلکه توسط برخی پیامبران شریعت خودشان (مثل داوود) مورد لعن قرار گرفتند: "لُعِن الّذِین کفرُواْ مِن بنِی إِسْرائِیل على لِسانِ داوُود و عِیسى ابْنِ مرْیم ذلِک بِما عصوا وّ کانُواْ یعْتدُون." (سوره مائده، آیه 78). عجیب است که در روایات آمده شما مسلمان‌ها هرکاری را که بنی‌اسراییل کردند، انجام خواهید داد! این پیچیدگی را بعدها در ماجرای عاشورا می‌بینیم که در درک و تحلیل آن، درمی‌مانیم.

یکی از فتنه‌های بنی‌اسراییل ماجرای گوساله سامری بود. چرا این‌گونه مردم از هارون رویگردان می‌شوند و از سامری تبعیت می‌کنند و گوساله‌پرست می‌شوند؟ ما غالباً مسئله را ساده‌لوحانه تحلیل می‌کنیم. برای همین، داستان قرآن برای ما عبرت ندارد. در حالی‌که این مطلب در قرآن مسئله مهمی است. چندبار تکرار شده و خیلی جدی‌تر از آن است که می‌پنداریم. اگر بتوانیم فضای واقعی آن زمان را ترسیم کنیم، می‌بینیم مشکل چقدر حاد بوده است.
اولین عامل، غیبت موسی از قوم خود است. موسی علیه‌السلام برای مدتی از میان قوم خود رفته و ظاهراً خلف وعده کرده است! زیرا قرار بوده سی روز برود و الان بیشتر شده. نکند او- نعوذ بالله- دروغ‌گو و غیرقابل اعتماد بوده است؟!
دوم این‌که سامری انسانی عادی نبوده است. فردی عارف بود که توانایی‌های فوقالعادهای داشته و صاحب کرامت بوده است. حداقل این‌که او توانسته جبرییل را ببیند و ردپای او را دریابد: "قال بصُرْتُ بِما لمْ یبْصُرُوا بِهِ فقبضْتُ قبْضه مِّنْ أثرِ الرّسُولِ" و با این کار، اقدامی شبیه معجزه انجام دهد: این‌که گوساله طلایی و بی‌جان صدایش درمی‌آید.
علاوه بر این‌ها شواهدی هست که (اگر کسی اهل تحقیق عمیق نباشد) نشان می‌دهد ممکن است صدای خدای موسی از داخل جسم شنیده شود! مهم‌ترین آن این‌که خدا برای اولین‌بار از میان درخت با موسی سخن گفت: "فلمّا أتاها نُودِی مِن شاطِئِ الْوادِی الْأیمنِ فِی الْبُقْعه الْمُبارکه مِن الشّجره أن یا مُوسى إِنِّی أنا الله ربُّ الْعالمِین" (سوره قصص، آیه 30) با همین زمینه‌هاست که وقتی قوم بنی‌اسراییل از رود نیل عبور می‌کنند و یک قوم صنم‌پرست را می‌بینند، می‌گویند: "یا مُوسى اجْعل لّنا إِلـهاً کما لهُمْ آلِهه" (اعراف، آیه 138). توجه کنید که بت‌پرستان، صنم را خودِ خدا نمی‌دانند بلکه نشانه و سمبل خدا می‌دانند که با عبادت او به خدا نزدیک می‌شوند: "ما نعْبُدُهُمْ إِلّا لِیقرِّبُونا إِلى الله زُلْفى" (سوره زمر، آیه3). پس زمینه پذیرش این‌که صدای خدا را از صنمی بشنوند و آن صنم را بپرستند، در بین قوم وجود دارد. صدا دادن گوساله فتنه تکان‌دهنده است برای قومی که با هارون باقی مانده و پیامبرش رفته است. معضل، زمانی پیچیده‌تر می‌شود که ظاهراً هارون خودش معجزه‌ای ندارد (همه معجزات را موسی انجام می‌داده: ید بیضاء، عصای موسی و...) ولی سامری گوساله‌ای زرّین ساخته که صدا می‌دهد. هارون، حتی نه کاری می‌کند که ابطال سحر شود (چراکه حقیقتاً سحر هم نبود بلکه یک اقدام واقعی بود، از ردپای جبرییل بر گوساله ریخته شده و او به صدا درآمده) و نه حداقل این معجزه را انجام می‌دهد که صدای گوساله را ساقط کند. پس پذیرفتن سخن سامری چندان هم نامعقول نیست. جالب این‌که سامری نمی‌گفت گوساله سامری خدای دیگری است. او می‌گفت این همان خدای موسی است و موسی اشتباه به کوه رفته و خدا را این‌جا فراموش کرده. اگر هارون می‌گوید نیست باید دلیل بیاورد. "هذا إِلهُکُمْ وإِلهُ مُوسى فنسِی" (طه، آیه 88). بنی‌اسراییل هم گفتند همین گوساله را می‌پرستیم تا موسی بیاید و تکلیف ما را تعیین کند: "قالُوا لن نّبْرح علیهِ عاکِفِین حتّى یرْجِع إِلینا مُوسى." (طه، آیه 91).

خب چرا باید از هارون تبعیت کنیم؟ یک دلیل ما این است که چون نبوت موسی را پذیرفته‌ایم و موسی وی را جانشین خود کرده باید از او تبعیت کنیم: "و قال مُوسى لأخِیهِ هارُون اخْلُفْنِی فِی قوْمِی" (سوره اعراف، آیه 142). این البته دلیل درستی است، اما برخلاف انتظار ما خود هارون ابتدا از این دلیل وارد نمی‌شود. دلیل هارون نسبتاً پیچیده است. پس از این‌که تذکر می‌دهد که شما دچار فتنه شده‌اید: "ولقدْ قال لهُمْ هارُونُ مِن قبْلُ یا قوْمِ إِنّما فُتِنتُم بِهِ" (طه، آیه 90) برای حل مسئله چنین می‌گوید: "و إِنّ ربّکُمُ الرّحْمنُ فاتّبِعُونِی و أطِیعُوا أمْرِی." (طه، آیه 90) می‌توان بهانه گرفت که اولاً خدا رحمان باشد، چه ربطی دارد که از گوساله طلایی صدایش شنیده نشود؟ تازه، ادامه‌اش این است: "فاتبعونی و اطیعوا امری." به فرض که خدا رحمان باشد چه ربطی دارد که از هارون تبعیت کنیم؟
حالا چرا باید از هارون تبعیت کرد؟ برای همین مسئله بسیار پیچیده است و اگر کسی درباره کلمه رحمان در قرآن خوب تفکر کرده باشد، می‌تواند دریابد چگونه استدلال هارون، استدلال عمیقی است. خدای رحمان خدایی است که انسان‌ها را در فتنه رها نمی‌کند. اگر واقعاً خدا بخواهد صدایش را همه بشنوند، با آن‌ها حرف میزند؛ نه این‌که صدای نامفهوم "عِجْلاً جسداً لهُ خُوارٌ" (طه، 88) داشته باشد. لذا قرآن وقتی آن‌ها را مذمت می‌کند، می‌فرماید: آن‌ها دیدند که این گوساله واقعاً با آن‌ها صحبت نمی‌کند: "أفلا یروْن ألّا یرْجِعُ إِلیهِمْ قوْلاً ولا یمْلِکُ لهُمْ ضرّاً ولا نفْعاً" (طه، آیه 89). این است که تحلیل هارون، نوعی بصیرت‌بخشی بر اساس سطح درک و اطلاعاتی است که آن‌ها دارند. یعنی اگر خدا با موسی از طریق درختی سخن گفت، مسئله اصلی این بود که هدایت کرد. اما این گوساله درست است که صدا دارد، ولی سخن نمی‌گوید و هدایت نمی‌کند. پس او خدای رحمان- یعنی خدای رحمانی که به‌دلیل رحمانیتش انسان‌ها را در گمراهی و حیرت رها نمی‌کند- نیست و اگر رحمانیت او را قبول دارید، باید هدایت‌گری او را هم قبول کنید؛ و آنگاه می‌فهمید جانشینی موسی یک اصل هدایتی بود که خدای رحمان مقرر داشته بود. پس، از من تبعیت کنید که قبلاً به خلافت موسی منصوب شده‌ام. اما واقعاً چند نفر اهل بصیرت پیدا می‌شود که این را بفهمد. اگر عده‌ای از اهل بصیرت در بنی‌اسرائیل بودند که این مطلب را تحلیل می‌کردند و به مردم می‌فهماندند، آیا امیدی نبود تا مردم گوساله‌پرست نشوند؟ این‌جاست که نقش خواص جامعه جدی می‌شود و یادمان باشد کسی که ادعای نخبه بودن دارد، با چنین وظیفه سنگینی روبه‌روست.

نمونه دوم: جنگ جمل
ما بعد از 1400 سال نشسته‌ایم و می‌گوییم در جنگ جمل، حق با حضرت امیر بود؛ ولی اگر در آن شرایط بودیم، چه می‌گفتیم؟ باید فضای واقعی را بررسی کنیم. یادمان باشد فضا، به‌گونه‌ای است که بسیاری از مردم حضرت امیر علیه‌السلام را فقط یک انسان خوب می‌دانند، نه یک معصوم. دشمنان توانستند فضای سیاسی جامعه را به‌قدری ابهام‌آلود کنند که علی(ع) متهم به دروغ‌گویی شود! و ما با این مقدمه، وارد بررسی مسئله می‌شویم.
ادعای اصلی که موجب جنگ شد، این است که خلیفه مسلمین (عثمان) به ناحق کشته شده است. البته دادگاهی برگزار نشده که او را محکوم و اعدام کند بلکه در یک شورش کشته شده و خود علی(ع) هم مخالف قتل او بوده است. در این جریان، انگشتان دست همسر عثمان بریده شده (یعنی شکنجه‌ای رخ داده) است. فضای تبلیغاتی جامعه هم به‌گونه‌ای رقم خورده که قاتلان عثمان ظاهراً در لشکر علی علیه‌السلام هستند. زیرا قاتلان، همان افراد حاضر در مدینه‌اند که بعد از کشتن عثمان، برای بیعت با علی اصرار داشتند. اگرچه دقیقاً معلوم نیست که قاتلان چه کسانی هستند ولی انگشت اتهام افکار عمومی، به‌سمت یاران علی است. نهایتاً این‌که تبلیغات معاویه این سؤال را در ذهن‌ها تقویت می کند که علی که اکنون خلیفه است، چرا قاتلان را محاکمه نمی‌کند؟ چه دلیلی وجود دارد که حرف معاویه (تعلل علی در برگزاری این دادگاه دلیل آن است که خود او هم نقش داشته است!) پذیرفته نشود؟

فضای جنگ جمل است. هنوز دستان معاویه آشکار نیست بلکه طلحه‌الخیر و زبیرِ سیف‌الاسلام و عایشه ام‌المؤمنین هستند که علیه ظلمِ علی قیام کرده‌اند! اصلاً چه کسی باور می‌کند کسانی که مدعی خون عثمانند، خودشان در قتل عثمان نقش داشته‌ باشند؟ در مقابل اعتراضاتی هم که به این سه نفر می‌شود- که شما بودید آتش فتنه علیه عثمان را برپا کردید- می‌گویند: "ما به عثمان اعتراض داشتیم، ولی عده‌ای شورشی او را کشتند و ما هم مخالف بودیم و الان هم از همان مقدار اعتراضمان پشیمانیم و جبران این پشیمانی را در این می‌بینیم که هرچه سریع‌تر، دادگاه قاتلان عثمان را برگزار و حدود الهی (قصاص) را اجرا کنیم؛ ولی علی نمی‌خواهد دادگاه را برگزار و قاتلان را محاکمه کند. پس معلوم است او به حدود الهی بی‌اعتناست و احتمالاً خود او در این ظلم شریک است!" یعنی عایشه، زبیر و طلحه همه می‌گویند علی ظالم است. این همان فتنه است. شک در صلاحیت و عدالت علی براساس شواهد و قرائن اولیه! توجه کنید که هنوز دست معاویه در صحنه آشکار نیست؛ بلکه طلحه و زبیر و عایشه یعنی نزدیکان پیامبر در صحنه‌اند. در این شرایط است که برخی یاران حضرت رسول، خطاب به علی علیه‌السلام می‌گفتند: "یا علی مگر ممکن است همسر و یاران صدّیق رسول الله در برابر حق بایستند؟ چرا دست از جنگ با یاران پیامبر برنمی‌دارید؟" در این شرایط اگر علی(ع) دادگاه قاتلان عثمان را برگزار می‌کرد- شفافسازی می‌کرد- بهتر نبود؟! کدام قاتلان؟ منظور آن‌ها کسی مثل مالک اشتر بود و فضا به‌نحوی طراحی می‌شود که گویا او در این ماجرا بی‌تقصیر نیست. حتی در مقطعی از تاریخ داریم که معاویه نامه داد که مالک را تسلیم کن؛ ما خودمان محاکمه‌اش می‌کنیم و دیگر جنگی بین مسلمانان درنمی‌گیرد!

اما مطلب از این هم پیچیده‌تر است. لشکر عایشه وارد بصره می‌شود. با عثمان بن حنیف قرارداد صلح امضا می‌کنند تا وی به علی نامه بنویسد و از او بپرسد آیا واقعاً طلحه و زبیر به‌زور بیعت کرده‌اند که بیعت‌شکنی آن‌ها توجیه داشته باشد؟ بعد طرفین می‌پذیرند که تا زمانی که پاسخ نامه بیاید، ابن حنیف نماز جماعت را بخواند؟ اما یک شب قبل از این‌که ابن حنیف بیاید، یکی از افراد خود را به امام جماعت می‌گذارد و چون با اعتراضات شدید عده‌ای از مخالفان مواجه می‌شوند، دست به شمشیر می‌برند و آن‌ها را می‌کشند. ابن حنیف را هم دستگیر و شکنجه می‌کنند. فردای آن روز، حکیم بن جبله که از اصحاب حضرت امیر است و از دستگیری ابن حنیف مطلع می‌شود، افرادی را جمع می‌کند و حمله می‌برد. وی با این‌که از اصحاب برجسته علی است- و ما فکر می‌کنیم کسی که از اصحاب علی باشد، حتماً هیچ خطایی نمی‌کند- اما در مسیر حرکتش دائماً به عایشه اهانت می‌کند و وقتی زنی در مقابل بر او اعتراض می‌کند که چرا حرمت زن پیامبر را نگه نمی‌داری، به او حمله‌ور می‌شود و آن زن را با شمشیر مجروح می‌کند و فردای آن‌روز، این واقعه تکرار می‌شود و این بار زنی را می‌کشد. چه بهانه‌ای بهتر از این!؟ فضای تبلیغات چنین است. ظاهر این است که اصحاب علی، زنان بی‌گناه را می‌کشند و حتماً علی دستور کشتن آن‌ها را داده است! این‌گونه است که فتنه گسترش می‌یابد. یعنی اشتباهات افسران علی به نام حضرت علی علیه‌السلام ثبت می‌شود؛ ولو روح ایشان هم بی‌خبر است.
در چنین فضایی است که جنگ برپا می‌شود. مقصر و برپاکننده جنگ هم علی علیه‌السلام تلقی می‌شود! چراکه آن‌ها مدعی‌اند، خلیفه مظلوم کشته شده و انگشتان همسرش را بریده‌اند. علی هم که قاتلان را تسلیم یا محاکمه نمی‌کند. پس ما طرفدار مظلومیم! پیش از جنگ جمل هم اخطار می‌دادند: کشته شدن مسلمان‌ها از هر دو طرف، تقصیر علی است. چراکه اگر دادگاه را برگزار می‌کرد یا مالک را تحویل می‌داد یا لااقل بخشی از حاکمیت را به طلحه و زبیر می‌داد، دیگر خونریزی اتفاق نمی‌افتاد. بنابراین خون‌های هر دو طرف، گردن علی است!

در این‌جاست که آن صحابی دچار شک می‌شود و می‌گوید: " یا علی! من چگونه بین تو و طلحه و زبیر و عایشه انتخاب کنم؟" یک لحظه درنگ کنید. واقعاً چگونه باید تصمیم گرفت؟ آیا بگوییم چون علی در این طرف است، پس حق همین طرف است؟ اما خود علی علیه‌السلام این پاسخ را نمی‌پسندد. او می‌فرماید: مشکل شما این است که حق را با افراد می‌سنجید. اشخاص، شما را به اشتباه انداخته‌اند. باید حق را بشناسید تا بفهمید چه کسی برحق است: "ان دین الله لایعرف بالرجال، إعرف الحق تعرف اهله." یعنی حتی روی این‌که من علی هستم هم حساب نکن. بلکه خود حق را بشناس و آنگاه سراغ افراد برو.
حال سؤال این است: حقی که باید بشناسیم چیست؟ آیا این است که بدانیم قاتل عثمان چه کسی است؟ و علی چه نسبتی با این قاتلان دارد؟ و این‌که چرا دادگاه را برگزار نمی‌کند؟ اگر این‌طور باشد که حق با مخالفان علی است! زیرا واقعاً عثمان کشته شده و واقعاً انگشت زنش قطع شده و واقعاً علی دادگاه عثمان را برگزار نمی‌کند. منظور علی علیه‌السلام از این‌که می‌فرماید: "اعرف الحق" این است که جریان کلی حق و جریان کلی باطل را بشناس. ببین افراد در چه جریانی قرار گرفته‌اند. روی کشته شدن عثمان (خرده شواهد جنجالی) متمرکز نشوید. بلکه ببینید این شعار، چه پیامدی دارد؟ به نفع کدام جریان تمام می‌شود؟
جالب است که وقتی که آن‌ها در بصره غوغا به راه انداختند، عده‌ای از مردم از این پیمان‌شکنان سؤال می‌کنند که خود شما با علی بیعت کردید؛ حالا چرا معترضید؟ می‌گویند اولاً ما به‌زور بیعت کرده‌ایم- البته تاریخ نشان می‌دهد دروغ می‌گویند- و ثانیاً آن بیعت قبول نبود. چون همه مسلمانان در آن‌جا حضور نداشتند و بیشتر مدینه را در آن روز، افراد بی‌سر و پا که برای اعتراض به عثمان جمع شده بودند، پر کرده بودند. پس ابتدا باید علی از حکومت کنار رود و کار را به مردم واگذار کند و اگر همه مردم از همه‌جای جهان اسلام دوباره با علی بیعت کردند، آنگاه حق با علی است؛ وگرنه باید کس دیگری را برگزید. آیا این یک پیشنهاد کاملاً مردم‌سالارانه و دموکراتیک نیست؟ چرا علی زیر بار نمی‌رود؟ حالا که بیعت با او محل تردید واقع شده، بهتر نیست او کنار بکشد و یک‌بار دیگر، مردم اظهارنظر کنند؟ اما شرط و شروط‌ پیرامون این واقعه، به‌خوبی نشان می‌دهد رأی مردم مهم نیست بلکه به هم ریختن اوضاع مهم است و واضح است که این پیشنهادها که از زبان طلحه و زبیر صادر می‌شود، در واقع توسط معاویه طراحی شده؛ گرچه خود طلحه و زبیر چنان مست قدرت‌طلبی شده باشند که نفهمند.

سکوت در برابر فتنه
حقیقت این است که نمی‌توان به بهانه فتنه سکوت کرد و خود را کنار کشید. حضرت امیر در جریان جنگ جمل به آن کسی که گفت به‌خاطر این‌که امر بر من مشتبه شده، روش "عبدالله بن عمر" و "سعد ابن ابی
?
وقاص" (دو چهره سرشناس آن زمان که هر دو عزلت پیشه کرده بودند و نه به علی پیوستند و نه به دشمنان علی) در پیش می‌گیرم، فرمود: "در این صورت، مرتکب دو گناه شده‌ای! یکی این‌که باید حق را یاوری می‌کردی که نکردی و دوم این‌که باید به خذلان باطل اقدام می‌کردی که نکردی." اساساً خواسته عایشه از کسی مثل ابوموسی اشعری در نامه‌ای که در جریان جنگ جمل به وی نوشته، این بود که افراد را به سکوت و کنار کشیدن از میدان جنگ دعوت کند؛ به بهانه این‌که امر مشتبه است و معلوم نیست حق با چه کسی است.
توجه کنید که با این پیشنهاد عایشه، چه فضای تبلیغاتی خوبی می‌توانند راه بیندازند؟ "ببینید که عایشه دنبال جنگ نیست و افراد را به سکوت و آرامش دعوت می‌کند، اما علی دنبال جنگ است و نامه می‌دهد که مردم به جنگ همدیگر بروند!" این دعوت اهل کوفه به سکوت، چه سودی برای عایشه و اصحاب جمل دارد؟ اگر علی یاور نداشته باشد، با اغوایی که در مورد اهل بصره انجام شده، یک‌سره کردن و نابود کردن حکومت علی آسان می‌شود. لذا سکوت در دوره فتنه و دعوت به سکوت و کنار کشیدن از ماجرا یکی از ابزارهایی است که ابوموسی‌های ظاهرالصلاح در پیش می‌گیرند تا این‌که اولاً با کم کردن سپاه حق، عملاً به دشمن حق یاری رسانند و ثانیاً اگر بعدها مسئله‌ای همچون حکمیت پیش آید، وجهه خود را به‌عنوان بی‌طرف حفظ کرده باشند و بتوانند کاری کنند که افراد بدون تحلیل، آن‌ها را به‌عنوان حاکم انتخاب کنند...

برون‌رفت از فتنه
در نهج‌البلاغه برای بیرون رفتن از فتنه چند راه مطرح می‌شود:
1- تقوی پیشه کن: در خطبه 183، حضرت یکی از ثمرات تقوای واقعی را خروج از فتنه معرفی می‌کند: "واعلموا أنه من یتق الله یجعل له مخرجاً من الفتن و نوراً من الظلم" کسی که تقوای حقیقی داشته باشد، در سیاست، فرهنگ، تحلیل، دفاع و... در مواقع فتنه نجات داده می‌شود. مثلاً این‌که به خاطر افرادی که آن‌ها را بد می‌دانیم، هر اقدامی را علیه آن‌ها مجاز نشماریم: "ولا یجْرِمنّکُمْ شنآنُ قوْمٍ علی ألاّ تعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُو أقْربُ لِلتّقْوی و اتّقُواْ الله أن الله خبِیرٌ بِما تعْملُون" (مائده، آیه 8) یا این‌که هر سخنی را که شنیدیم، بدون بررسی نقل نکنیم: "قُتِل الْخرّاصُون" (الذاریات، آیه 10) (خرّاص کسی است که هرچه می‌شنود، بدون بررسی نقل می‌کند) و... قرآن کریم صریحاً می‌فرماید علت این‌که عده‌ای در دوره فتنه پایشان لغزید و ثابت‌قدم نماندند، این بود که قبلاً خود را آماده نکرده و شیطان از همان نقطه ضعف‌هایشان استفاده و آن‌ها را گمراه کرد: "أن الّذِین تولّوْاْ مِنکُمْ یوْم الْتقی الْجمْعانِ إِنّما اسْتزلّهُمُ الشّیطانُ بِبعْضِ ما کسبُواْ"

2- امام حق را پیدا کن: شش خطبه از خطبه‌های نهج‌البلاغه (خطبه‌های 2 و 5 و 93 و 121 و 154 و 187) که مشخصاً به بحث راهکار خروج از فتنه پرداخته، تأکید می‌کند بر این‌که اولین کارتان باید یافتن امام حق (گاه تعبیر به اهل بیت می‌کند) باشد. این، درست نقطه مقابل روش معاویه است. معاویه اصرار دارد که مسئله ظلم‌های واقع شده را به نحو جنجالی مطرح کند و اگر کسی سؤال کند که به‌فرض علی ظالم است و باید کنار رود، خب چه کسی جانشین او شود؟ بگوید: «فعلاً مسئله اصلی این نیست، مسئله اصلی این است که چرا علیِ ظالم حکومت کند!" اما علی می‌گوید: "اول ببین طرفدار چه کسی هستی و در مجموع تلاش تو، به نفع جریان حق و امام حق تمام می‌شود یا نه" اول امام و کسی که می‌خواهی زیر پرچم او سینه بزنی را پیدا کن، بعد به تبع او، در این جریان اتخاذ موضع کن. حواست باشد که خلاصه باید حکومتی باشد و حاکمی: "لابد للناس من امیرٍ، بِرٍّ او فاجر"؛ حال اگر مرا کنار بزنی، امام تو کیست که حکومت را به دست خواهد گرفت؟ و آیا واقعاً طلحه و زبیر حکومت را به دست می‌گیرند یا صرفاً جاده صافکن معاویه هستند؟
در حکمت 147 نهج البلاغه، حضرت کل مردم را به سه دسته تقسیم می‌کند: "الناس ثلاثه: عالم ربانی، متعلم فی سبیل النجاه و الباقی همج رعاع... یمیلون مع کل ریح!" در مورد کسی که عالم ربانی نیست، سؤال می‌کنیم: این‌ها اگر نمی‌خواهند همج رعاع و حزب باد باشند، باید بگویند چه کسی را به‌عنوان عالم ربانی خود قبول دارند؟ پس قدم اول، پیدا کردن امام حق است که ما به او، ولی‌فقیه می‌گوییم. اگر امام حق پیدا شد، با اتّباع از او، "متعلم فی سبیل النجاه" می‌شویم. الان سؤال این است که علمای قم روی چه شخصی اجماع دارند؟ اگر به ولایت فقیه متمسک نباشیم، مثل همج رعاع با هر بادی و هر جوسازی به سمتی خواهیم رفت. هرکس ولایت فقیه را قبول دارد ولی مصداق آن را قبول ندارد، باید در نخستین مرحله و قبل از هرگونه تصمیم سیاسی (خواه سکوت باشد یا حمایت یا نقد یا حمله) برای خود یک ولی فقیه بیابد. برای همین است که حضرت در خطبه 5 نهج‌البلاغه می‌فرماید: "در دریای طوفانی، تنها به آب نزنید که غرق می‌شوید. بلکه کشتی نجاتی پیدا کنید و با آن وارد دریا شوید: شقوا امواج الفتن بسفن النجاه."

3- دشمن‌شناس باش: اگر کسی در این آشفته بازار، نتوانست عالم ربانی خود را بیابد، علی علیه‌السلام راه دیگری پیش پای او می‌گذارد: "إنکم لن تعرفوا الرشد حتی تعرفوا الذی ترکه." یعنی اگر نمی‌دانی علی و طلحه و زبیر که همگی سوابق درخشانی دارند، کدامشان حق است، به سراغ کسانی برو که به باطل بودنشان یقین داری و آن‌ها را شاخص باطل قرار بده و از این راه، حق را پیدا کن. یعنی اگر می‌خواهی در مسیر درست قدم برداری، آن‌هایی که قطعاً در مسیر درست قدم برنمی‌دارند را بشناس. این همان مفهوم عمیق است که امام راحل می‌فرمود: "هرگاه دیدید آمریکا و دشمنانی که در دشمنی آن‌ها تردیدی نیست از کسی دفاع کردند، بدانید که او دچار انحراف شده است." به‌قول حضرت امام(ره)، ببینید آمریکا از کدام رفتارتان تعریف و تمجید می‌کند. او دوست دارد ولی‌فقیه شما چه کسی باشد.

ولایت و بصیرت
قبول داشتن ولایت فقیه به معنای تبعیت کورکورانه از یک شخص نیست. بلکه کاملاً باید "علی البصیرة" باشد. باید با بصیرت، خط حق شناسایی شود. اگر بصیرت نباشد، می‌شود خوارج؛ یعنی کسانی که به بهانه مشاهده ظلم و به بهانه اسلام، علیه امام حق قیام می‌کنند. حضرت می‌فرماید: "خوارج تیرهای خوبی برای شیطان هستند." ولی درباره معاویه می‌گوید: "او فتنه کورکننده (فتنه عمیاء) است." خوارج ظاهراً خوب بودند ولی عامل فتنه قرار گرفتند. به‌خاطر مشاهده برخی وقایع که از نظر آن‌ها خطای حاکم بود، ضرورت حاکم و امام (ولایت فقیه) در جامعه را انکار کردند؛ گفتند: لا حکم إلا لله و خواستند خیلی خدامحور شوند! اما تیرهای شیطان شدند که با آن‌ها اولیائش را هلاک کند. امروز هم برخی به‌خاطر مشاهده برخی مشکلات، اصل حکومت دینی را نفی می‌کنند.
بسیاری از مدعیان تشیع، تا زمانی امام علی را قبول دارند که در خانه نشسته باشد. اما به محض این‌که حکومت را به دست بگیرد، با او مشکل پیدا می‌کنند. تا زمانی امام حسین را قبول دارند و حتی برایش نامه می‌نویسند که وارد عرصه نشده باشد. همین که بیاید، یا رهایش می‌کنند یا با او می‌جنگند. خیلی تلخ است که در پنج سال حکومت بهترین انسان بعد از نبی، سه جنگ داخلی در میان مسلمانان- دوتایش بین سابقه‌داران اسلام- رخ می‌دهد که در دوتای اولی، جنگ به‌خاطر ظالم دانستن علی علیه‌السلام است و در سومی به‌خاطر گناهکار و کافر دانستن او؛ و فضای جامعه آنچنان می‌شود که علی به دروغ‌گویی متهم می‌گردد! چرا ما عبرت نمی‌گیریم؟ چرا سطح تحلیل خود را بالا نمی‌بریم؟ چرا بصیرت پیدا نمی‌کنیم؟ یادمان باشد که پیامبر اکرم فرمود: "بین یدی الساعه فِتن کقِطع اللیل المُظلم." (نهج‌الفصاحه، حدیث 1101) به تعبیر حضرت امیر در خطبه 121، شیطان برای همه ما برنامه دارد و تصمیم دارد گام به گام دین ما را از ما بگیرد: "ان الشیطان یسنی لکم طرُقه و یرید آن یحلّ دینکم عقده عقده" چرا ما او را واقعاً دشمن خود به حساب نمی‌آوریم؟ "ان الشّیطان لکُمْ عدُوٌّ فاتّخِذُوهُ عدُوّاً إِنّما یدْعُو حِزْبهُ لِیکُونُوا مِنْ أصْحابِ السّعِیرِ" (سوره فاطر، آیه 6) البته فتنه‌ها در مجموع به نفع اسلام تمام خواهد شد. چراکه در همین فتنه‌ها، انسان‌هایی توان تحلیل و رشد پیدا می‌کنند و کسانی که در انتهای فتنه به سلامت می‌مانند، زمینه‌ساز ظهورند.

دکتر حسین سوزنچی

عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق علیه‌السلام
منبع: هفته‌نامه پنجره
 



  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   شنبه 88 بهمن 3   در ساعت 9:3 صبح   بدست توحیدی


مریم رجوی را بیشتر بشناسیم

لازم نیست در مورد سوابق گروهک منافقین وجنایت های اون توضیح بدم فقط میخوام با شخصیت کثیف یکی از سران این گروه که خودشون رو فدایی ایران میدونند آشنا بشید . این گروه در خارج از کشور بسیاری از ایرانی ها رو توانستند با شعار های پوچ فریب بدهند و این خانم هم که همسر مشترک آقای ابریشم چی و مسعود رجوی هست خودشو رئیس جمهور آینده ایران میدونه ..... "من خانم رجوی را بسیار بسیار خوب می شناسم. ایشان بسیار ناتوان است. ناتوان تر از آنکه بسیاری فکر می کنند. من یادم می آید وقتی ایشان قرار بود پیام بدهد، نوشته ها را من در پشت دوربین می گرفتم تا ایشان از روی آنها بخواند. ایشان حتی از اینکه یک پیام را از پشت دوربین با حروف درشت بخواند ناتوان بود. ما باید بارها فیلم را بر می گرداندیم تا ایشان بتواند این کار را انجام بدهد. ایشان در واقع کاریکاتوری هستند از خود آقای رجوی. حالا ببینید داستان چقدر کمدی است." اینها اظهارات شاهسوندی در یکی از گفتگوهای اخیرش با رادیو صدای ایران در خصوص معرفی مریم عضدانلو بود . بخشی از متن قسمت 112 گفتگوهای شاهسوندی با رادیو صدای ایران :

8

خانم مریم عضدانلو متولد تهران هستند، سال 1332 از بقایای خانواده قاجار هستند، به شوخی به برادر بزرگ خانم مریم که آقای محمود عضدانلو باشد و از بچه های سازمان بود ما در درون روابط می گفتیم: " شازده گدا "، یعنی اینها از شاهزادگان قاجار هستند ولی به هر حال از آن خانواده های پولدار و مرفه نبودند و طنزی بود که در روابط به کار برده می شد. خانم مریم عضدانلو در واقع در یک چنین خانواده ای بزرگ شده، برادر بزرگ ایشان آقای محمود عضدانلو از اعضای سازمان بود که در سال 1350 دستگیر شد و چند سالی زندان بود و بعداً هم آزاد شد. خواهر دیگری دارد، خواهر بزرگ تری داشت به نام نرگس عضدانلو که کمتر در اسناد و نوشته های سازمانی نامی از او می آید، نرگس بعد از آغاز مبارزه مسلحانه در سال 1350 در حالی که از مریم بزرگ تر بود به سازمان و تیم های عملیاتی پیوست، تیم های عملیاتی چریکی در زمان شاه، در ماجرای 1354 تحولات ایدئولوژیکی نرگس مارکسیست شد و بعدها در درگیری های قبل از انقلاب نرگس کشته شد.

5

یکی از افراد فراری از این گروه در اردوگاه اشرف میگوید :

نشست های غسل هفتگی که مسعود رجوی در پایان نشست های طعمه سال 80 عنوان و به نفرات تحمیل کرده بود، کاری به غایت غیراخلاقی و ضدشرع و شکنجه گاه انسان ها بود که فرد بایستی به اجبار به صورت روزانه و در طول یک هفته تمام آنچه به ذهنش می زد را به صورت تناقض و یا این که منجر به عملی شده حتی خواب و استراحت شب را لحظه به لحظه روی کاغذ نوشته و در آخر هفته در جمع مردانه ( زنان هم به صورت جداگانه ) با صدای بلند بخوانند.
در حقیقت این کار که نوعی اشاعه منکرات آن هم از نوع وحشتناک آن بود، حتی بدتر از کلیسا چون به هر حال در کلیسا بین کسی که اعتراف می کند و آن که کشیش است و گوش می دهد پرده و حائلی قرار می دهد و به صورت انفرادی است در حالی که در اینجا به صورت علنی و جمعی انجام می شد.
اهداف آن چیزی نبود جز بردن افراد به درون خودشان و بدهکار کردن شان نسبت به تشکیلات. این کار علیرغم این که خیلی سخت و دردآور بود ولی افراد مجبور بودند به آن تن بدهند به خاطر همین رجوی را با همه جنایاتش به لحاظ اخلاقی نیز کثیف ترین موجود روی زمین می نامند و به نظر من هم خیلی کثیف بود.


7

 

شاید برای بسیاری، اِصرار برای داخل شدن به قرارگاه اشرف و دیدن مناسبات درونی مجاهدین از نزدیک چندان معنی و مفهوم قابل درکی نداشته باشد. گو اینکه هم جداشدگان و هم کسانی که به نوعی مناسبات فرقه ها را تجربه و یا بر اساس مشاهدات دیگران خوانده اند، به اندازه کافی کنجکاوی لازم برای مشاهدات چنین مناسباتی از خود بروز می دهند. اما واقعیت این است که درک اهمیت چنین اتفاقی برای بخش بسیاری پوشیده است و اساسا شاید تلاش مجاهدین برای گذاشتن نام شهر بر قرارگاه اشرف ضرورت اش دقیقا در راستای القای این است که مظروفات واقعی اشرف را بپوشانند. شاهد من برای چنین ادعایی سری جدید عکس های مریم رجوی است که بر روی یکی از سایت ها منتشر شده است. راستش دیدن این عکس ها در منظر و نگاه اول چندان غیر طبیعی و ... به نظر نمی رسند. اما شاید با کمی تعمق و دقت بیشتر بتوان به آن جنبه های ناپیدا و در عین حال قابل تعمق و تاثر آن پی برد. به گمانم خود این عکس ها بدون هیچ شرح و توضیحی قادرند با مخاطبان دنیای آزاد حرف بزنند. نرده های حائل میان مریم رجوی با مریدان و همچنین تبرک کردن میوه ها(موز) و توزیع آن در میان اعضاء، به هر حال برای هر کسی که حتی کمترین اطلاع و آگاهی از موجودیت فرقه ای به نام مجاهدین خلق داشته باشد، یا اساسا بداند فرقه چیست و مناسبات فرقه ای کدام است، حداقل تداعی کننده نوع مناسبات غیر معمول و خاصی است که عموم بیشتر به رابطه مرید و مرادی می شناسند.

      3

 

6

 

6

 

 

67

 

 

مریم رجوی در جمع همجنسگرایان

 

گوشه ای از جنایات وحشیانه سازمان مجاهدین خلق


..ما با بی رحمی هر چه تمامتر با پاسداران رفتار میکردیم...در موقع شکنجه ذره ای احساس دلسوزی علیرغم ناله ها و فریادهایی که آنها میکشیدند، نداشتیم...




... با اینکه همان روز اول برای من مشخص شده بود که کفاش اطلاعاتی ندارد، با این حال من با کابل میزدم و مسعود دهانش را گرفته بود ... مسعود گفت "اطلاعات که نتوانستیم بگیریم ولی انتقام که گرفتیم..."



...من با کابل میزدم ... و آنها هنگامیکه خیلی از
فشار ضربات دردشان میآمد "الله اکبر" میگفتند...




...جسد کفاش شکنجه شده...



...مسعود به من اشاره کرد آب داغ را یواش یواش بریز تا بیشتر زجر بکشد،
من نیز آب داغ را یواش یواش روی پاهای محسن ریختم طوری که
تمام تاولهای پایش ترکید...




...جواد گفت الان حالیت میکنم و سپس میله ای سربی برداشت و به دهان و فک و چانه
و دندانهای او زد که وقتی طالب دهانش را باز کرد،
دندانهای شکسته اش به همراه خون آبه روی شلوارش ریخت...




...مسعود ناگهان اتو را به کمر محسن جلیلی چسباند که محسن از شدت درد
با حالت عجیبی دهانش را باز کرد و سپس از هوش رفت...




...یک بار که به هوش آمد و پنجه هایش را روی شلوارش میکشید، مسعود قربانی به من گفت
آب داغ را بده و پس از اینکه آب داغ را از من گرفت آنرا روی دستهای محسن ریخت که
دستهای محسن پف کرد و چروک شد و حالت پختگی گرفت...




...جواد سیخ را دو بار سرخ کرد و به ران طالب زد و بار سوم سیخ را سرخ کرد و روی
دکمه های جلو شلوار طالب گذاشت که شلوار طالب سوخت و سپس سیخ داغ به بدن طالب
اصابت کرد که یکدفعه طالب شوکه شد و بدین ترتیب جواد آلت طالب را سوزاند...جواد محمدی
چاقو را کنار چشم طالب گذاشت و فشار داد که خون از چشمش بیرون ریخت و
وقتی بعداً طالب به هوش آمد با آن چشم جایی را نمیدید...




...ما نه تنها با پاسداران این کار را کردیم، بلکه به کفاش نیز رحم نکردیم
و در حالیکه چند روز قبلش مشخص شده بود او از همه چیز بی خبر است،
با او نیز چنین کارهایی کردیم ...




...آنها را روی صندلی بستیم و چشمشان را بستیم و با همان میله های سربی آنها را
بیهوش کردیم و سپس آمپول سیانور به بدنشان تزریق کردیم که...




...پس از بهوش آمدن مجدداً آب داغ روی سر آنها ریختیم و سر و صورت آنها تاول زد
و سپس موهای آنها را به همراه پوست سرشان که سوخته بود کندیم...




...اجساد را که به صورت دو بسته که یکی از بسته ها یک جسد و دیگری دو جسد بود
از صندوق عقب به پائین آوردیم...و روی زمین کشاندیم در حین انتقال بود که متوجه
نفس کشیدن آنها شدیم و اینکه در حال جان کندن بودند و بدنشان گرم بود...




...پوست سمت راست سر طالب به همراه موهایش کنده شده بود...جواد محمدی
در حالیکه انبردست در دستش بود مشغول کشیدن دندانهای طالب بود...




...بعد از تزریق سیانور صدای خرخر از گلوی آنها خارج میشد و ما در حالیکه
هنوز زنده بودند و در حال جان کندن بودند بدن آنها را طوری طناب پیچ کردیم که
داخل صندوق عقب ماشین جا شود...




...مصطفی سر او را محکم گرفته بود و جواد با عصبانیت چاقو را بالای گوش طالب
گذاشت و آنرا برید و بلافاصله چاقو را روی بینی طالب گذاشت و بینی او را برید...




...جواد شیشه را به طالب استعمال کرد و سپس همان شیشه را شکست و با تیزیهای
آن به بدن طالب میکشید که خون از سر تا پای بدن او راه افتاده بود...




...کار مهندسی (شکنجه کردن) خیلی پیچیده تر از عملیاتی (ترور کردن) است و
احتمال بریدن هست. شکنجه میکنیم چون مجبوریم...ولی وقتی حاکم بشویم نمیکنیم...




...مسعود قربانی گفت بچه های بالا از کلیه افراد بخش ویژه خصوصاً شماها که در
این جریان (منظور شکنجه) نقش اصلی دارید قدردانی کرده اند...


...میله های سربی که توسط مسئولین بالا (ی مجاهدین) داده شده بود و گفته بودند
با اینها اگر به پشت گردن کسی زده شود بیهوش میشود...صندلی را خواباندیم.
من با کابل میزدم و آنها که از درد ناله میکردند و فریاد میزدند...مصطفی دهان آنها
را با پارچه میبست...




...آنقدر آنها را زدم که تاولهای پاهای آنها ترکید و خونریزی کرد...
 
 
 
 
ودر آخر جمله مشهور و مهم مریم رجوی :
 
موسوی در ایران همان چیزی را میخواد که ما میخواهیم ......


  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   چهارشنبه 88 دی 30   در ساعت 8:46 صبح   بدست توحیدی


ما بیشماریم اگر فتوشاپ بگذارد

دروغ گویان گفته اند این مراسم فوتوشاپی در 9 مرداد انجام شده! تاریخش هم فوتوشاپی هست...

به این دو تا عکس خوب دقت کنید.

?-پرچم ایران  گوشه سمت چب از دید جاعلان جا مونده.

?-پرچم سه رنگ ایران رو به طرز ناشیانه ای سبز کردند!!!

?-بنر حاوی عکس احمدی نژاد رو ببینید چه قدر بچه گانه سبز کردند؟

?-روی بعضی از پرچم های ایران فقط یه نقطه سبز گذاشتن(ظاهرا از این همه سبزی کاری خسته شده بودند)

?-به بنر آویزان شده از دیوار دقت کنید.نام احمدی نژاد هنوز روی بنر باقی مونده.

?-تیر چراغ برق رو توی عکس اصلی ببینید!توی عکس جعلی نصف تیر چراغ برق سبز شده!!!!

?-و قس علی هذا...

دست هم رو به سوی بالا...

با فوتوشاپو یا فوتوشاپو...



  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   جمعه 88 دی 18   در ساعت 7:30 عصر   بدست توحیدی


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

 
________________
______
__
 
بازدید امروز : [39] ، دیروز: [447] ، کل بازدیدها:[841307]

استفـاده از مطالب این وبـلاگـ، در وبگاه های دیگر، با ذکر منبـع و البتـه حفظ امـانت، بلامانع می باشد.