آقا...
ساده جز حق چه میتوان گفتن
حرف ناحق نمیتوان گفتن
***
محرمی گر که سرّ دل دارد
از هیاهویمان خجل دارد
الغرض جانمان توئی آقا
مرد مردانمان توئی آقا
***
شادی ات جانفزای ما باشد
غصه هایت عزای ما باشد
***
خواهم این را که یاعلی گفتن
قصه ی غصه با ولی گفتن
***
تا بگویم حکایتی شاید
نِی به قصد جسارتی شاید
***
شده خم پشتمان ز تهمت ها
خدعه ها، کینه ها، خیانت ها
میرسد هر دقیقه بُهتانی
همچو باران به باغ و بستانی
***
روز اول همین که دعوا شد
سفره ی ادعا مُحَیا شد
سنگ میزد به شیشه ها یارو
تیشه ای روی ریشه ها یارو
ای که در این زمینه بی باکی!
هان! بگو از چه رو شدی شاکی؟
***
نشِنیدم جوابی از ایشان
حرف چندان حسابی از ایشان
بر دلش نور حق نشد جاری
این شد آغاز آن گرفتاری
***
شهر و آتش چرا؟ نمیدانم
جهل سرکش چرا؟ نمیدانم
***
فتنه ای بهر خشک و تر گیری
شعله های نخست درگیری
***
وا تقلب کنان به سر میزد
سجده ی مختلط کمر میزد(?)!
شهر و آشوب و خرمنی آتش
تحت تصدیق اجنبی کارش!
***
تا همان دم به ضربتی آنی
وا کند عقده های پنهانی
***
بچه های بسیجی ایران
قهرمانان دلاوران شیران
سینه ها را سپر همی کردند
ترک جان مخلصانه می کردند
***
دشمن اما چنانکه آماده
جمعی از گمرهان فرستاده
داد و فریادشان بدین میدان
اَنا مظلوم و نَحنُ مصدومان(?)!
شیوه اش اعتراض صلح آمیز
با توسل به فعل قهر آمیز!
چوب و چاقو، به دست ایشان بود
روح بیگانه مست ایشان بود
***
آن طرف مسجدی که میسوزد
کینه ای کافرانه میتوزد
بخشی از دلاوری!!! های بعضی ها در سوزاندن مسجد لولاگر
گر جفای زمانه شد ما را
غصه در دل فزون نشد ما را
***
چونکه با همتیم و جانبازیم
جان خود عاشقانه میبازیم
***
جان به کف بهر دین و ایرانیم
چون ز نسل همان دلیرانیم