سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  • + به بعضی ها باید گفت *نقد می‌کنی یا نق می‌زنی؟!*انتقاد کردن این است که شما یک نقطه‌ى منفى را پیدا کنید، با تکیه‌ى بر نقطه‌ى مثبتى که وجود دارد، آن نقطه‌ى منفى را نشان بدهید و مغلوب کنید.اما نق زدن یعنی آدم یک نقطه‌ى منفى را بگیرد، همین طور هى بنا کند آن را تکرار کردن.
  • + "آخوند خراسانی از آقای نخودکی خواست که او را موعظه کند. آقای نخودکی گفت: آقای آخوند گفت مرنجان را فهمیدم یعنی کسی را اذیت نکنم. ولی مرنج یعنی چی ؟ چطور میتوانم ناراحت نشوم. مثلا وقتی بفهمم کسی مرا غیبت کرده یا فحش داده چطور نباید برنجم؟ اقای نخودکی گفت: علاج آن است که خودت را کسی ندانی. اگر خودت را کسی ندانستی دیگر نمی رنجی. "
  • + دقت کردین !؟ قصه‌ها واسه ” بیدار کردن ” آدما نوشته شده اما ما واسه ” خوابیدن ” ازشون استفاده می‌کنیم !
  • + خدا نکند برسیم به جایی که برایمان* « از دست دادن »* از *« دست دادن »* عادی تر شود ...
  • + بیچاره *گل فروش* تنها کسی است که،وقتی با *گل* وارد خانه میشود همه *غمگین* میشوند...
  • + بوی *دود* می آید به گمانم جمـــــاعتی پای *دنــیــــــآی مجآزی* می سوزانند عمــــــــــر خویش را!!! مارو میگه هااا :(
  • + موشی در خانه صاحب مزرعه تله موشی دید. به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد! ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید. از مرغ برایش سوپ درست کردند. گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند. گاو را هم برای مراسم ترحیم کشتند! و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه می کرد و به مشکلی که به دیگران ربط نداشت فکر می کرد!:)
  • + مو سر زمین بودم *با تراکتور* - بعد جنگ رفتم سر همو زمین *بی تراکتور *( عباس در آژانس شیشه ای )
  • + گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن! به رفتن ک فکر می کنی اتفاقی می افتد که منصرف می شوی… میخواهی بمانی، رفتاری می بینی که انگار باید بـــروی! این بلاتکلیفی خودش کلــــی* جهنـــــــــــــــم* است
  • + دعای باران چرا؟ دعای صبر بخوان این روزها دلها تشنه ترند تا زمین خدایا کمی صبر ببار

وقتی نابغه ی کشور در سکوت درگذشت!!(برگزیده مجله پارسی بلاگ)

در حین دیدار فوتبال پرسپولیس وقتی هیاهو و تشویق های مردم را دیدم یاد سال 87 و مظلومیت فوت یک نابغه ی ایرانی افتادم فکر کردم بد نیست لااقل با کمترین کار فاتحه ای نثار روحش کنیم تا شاید قدر دان زحماتش باشیم!!
اگر فوتبالیست بود همه میشناختنش!!!
اگر هنرپیشه بود همه به او احترام میگذاشتند!!!

تا به حال عکس این دانشمندان جوان و نابغه کشور را دیده اید؟
جوانی که با همه درد ها و مشکلات جسمانی تا آخرین لحظات زندگی خود دست از کسب علم و دانش برنداشت و مدال های افتخار را یکی پس از دیگری به گردن آویخت
...
...
محمد شیرعلی شهرضا که از دانشجویان ممتاز دانشگاه صنعتی شریف و متولد سال 1365 بود دانشجوی نابغه دانشکده علوم ریاضی دانشگاه صنعتی شریف که دانشجوی نمونه کشوری سال 86، دارنده رتبه اول جشنواره جوان خوارزمی در سال 85 و پژوهشگر ممتاز انجمن رمز ایران بود. در طول دوره کارشناسی خود موفق به ارایه 80 مقاله علمی در کنفرانس‌های بین‌المللی شد و 13 مقاله چاپ شده در مجلات معتبر علمی پژوهشی داشت و یک اختراع ثبت شده نیز از خود به جا گذاشت. او در سال 1385 به عنوان پژوهشگر جوان ممتاز انجمن رمز ایران در مقطع کارشناسی برگزیده شد و در دومین کنفرانس بین‌المللی ایکتا 2006 (ICTTA 2006) به عنوان جوان‌ترین محقق انتخاب شد و همچنین در یازهمین کنفرانس بین‌المللی انجمن کامپیوتر ایران (CSICC2006) به عنوان جوان‌ترین محقق برگزیده شد. این دانشجوی فقید یک کتاب به عنوان «آموزش الگوریتم‌ها» تألیف کرد و همچنین 2 بخش برای دایره المعارف Encyclopedia of Mobile Computing &commerce و کتاب Handbook of on secure Multimedia Distribution را نوشته است. زمینه‌های تحقیقاتی مورد علاقه وی نهان‌نگاری اطلاعات، برنامه‌نویسی تلفن همراه و سیستم‌های تفکیک کاربران انسانی از ماشین بود.

وی سال 87 بر اثر ناراحتی ستون فقرات درگذشت.
 
 
 
 
 
 


  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   شنبه 91 اردیبهشت 9   در ساعت 8:54 عصر   بدست توحیدی


بازخوانی پرونده راشل کوری + فیلم و عکس (2)

قسمت اول (+)

کودکان رفح از او خاطرات خوشی به یاد دارند. تنقلات به آنان می‌‌داد و گاهی نیز همبازی‌‌شان می‌شد.

فلسطینیان می‌‌گفتند: «تو خارجی بودی، اما حالا از مایی».

راشل حدود یک ماه پیش از شهادتش در تظاهرات عمومی کودکان فلسطینی در استان رفح ضد ادامه تجاوزات وحشیانه صهیونیست‌ها بر ضد ملت بی دفاع فلسطین شرکت کرد.

و در این تظاهرات پرچم امریکا و رژیم صهیونیستی را به آتش کشید.

وی همچین بوش رئیس جمهور امریکا را یکی از جنایتکاران جنگی قلمداد کرد و خواستار تحویل وی به دادگاه بین المللی جنایتکاران جنگی شد. کودکان مظلوم فلسطین را دوست داشت.

در آن تظاهرات راشل گفت: به خاطر این در فعالیت‌های کودکان شرکت می‌کنم که آنان در شرایط بسیار سختی زیر باران گلوله‌ها و بمب‌ها زندگی می‌کنند.

منازل اطرافشان ویران می‌شود و آب آلوده می‌نوشند. و من هر کاری که از دستم برآید برای این کودکان مظلوم انجام خواهم داد! سلام خدا بر ساقی کربلا و حامی خیمه ها!

بیانیه پدر و مادر راشل، آقای کوری و خانم سیندی کوری: ما اکنون در حال سوگواری هستیم و تلاش می‌کنیم جزئیات مربوط به مرگ راشل در نوار غزه را به دست بیاوریم. ما فرزندان‌مان را طوری پرورش دادیم که زیبایی‌های جامعه جهانی و خانواده را پاس بدارند و افتخار می‌کنیم که راشل توانست بر اساس باورهایش زندگی کند.

او سرشار از عشق و احساس وظیفه نسبت به همنوعانش در همه جای جهان بود. و او جانش را برای دفاع از آنها که خود بی دفاع هستند گذاشت! راشل از نوار غزه برای ما می‌نوشت و ما مایلیم تجارب او را از زبان خودش در رسانه‌ها منتشر کنیم. 16 مارس با سپاس!

پدر و مادر راشل در محل شهادت راشل

ادوارد سعید: در طی اقامت کوتاهم در "سیاتل" در آنجا شبی با خواهر و والدین "راشل کوری" که هنوز از شوک قتل او توسط بولدوزرهای اسرائیلی در غزه در 16 مارس امسال، بیرون نیامده بودند، ملاقات کردم.

آقای کوری به من گفت که او خود بولدوزر می‌رانده است، البته نه بولدوزر 60 تنی کاترپیلار که مخصوص تخریب منازل است، بولدوزری که دختر شجاعش را هنگام جلوگیری از تخریب خانه یک فلسطینی به قتل رساند.

آنها بلافاصله با سناتورهای انتخابی‌شان، پتی موری و مری کانت ول، که هر دو دموکرات هستند تماس گرفته و ماجرای قتل دخترشان را تعریف کردند و عکس العمل‌های قابل پیش بینی مثل ابراز انزجار، شوک، خشم و قول برای رسیدگی به ماجرا نیز دریافت کردند.

دو سناتور پس از بازگشت به واشنگتن دیگر با خانواده کوری تماس نگرفته و هیچ‌گونه رسیدگی انجام نشد. حرکت این دختر جوان، بسیار شجاعانه و ارزشمند است!

نامه های استثنایی و معصومانه شهید راشل کوری به خانواده: بخش‌های از نامه راشل کوری از رفح به مادرش در 27 فوریه 2003: "دوستت دارم! دلم واقعا برایت تنگ شده! شبها کابوس‌های وحشتناکی می‌بینم، تانک‌ها و بولدوزرها را می‌بینم که دور خانه را گرفته‌اند و من و تو هم داخل خانه هستیم. گاه، آدرنالین نقش بی‌حس کننده بازی می‌کند.

عرفات و هدیه ای که با هویت سازشکارانه اش، تضاد داشت

در چند هفته اخیر، غروبها یا در طول شب، اوضاع را در ذهنم مرور می‌کنم. من حقیقتا برای این مردم نگرانم! دیروز، پدری دست دو بچه‌اش را گرفته بود و در تیررس تانکها، تفنگچیان، بولدوزرها و جیپ‌های ارتشی به این طرف و آن طرف می‌رفت و می‌خواست آنها را از آنجا دور کند؛ چون فکر می‌کرد خانه‌اش را با دینامیت منفجر می‌کنند. من و "جنی" همراه چند زن و دو بچه کوچک داخل خانه ماندیم ... روز یکشنبه، حدود 150 مرد فلسطینی را در یکجا جمع کرده بودند و در حالیکه تفنگهای سربازان اسرائیلی بالای سرشان آماده شلیک بود، تانکها و بولدوزرها 25 گلخانه و مخزن پرورش گل را خراب کردند، یعنی جایی را که منبع تامین معاش 300 نفر بود، نابودکردند! "

نوجوانی راشل؛ برگرفته از فیلم زیر

"مادرم! من از دیدن آن مرد که فکر می‌کرد اگر با دو بچه‌اش از خانه خارج شود و آنطور در تیررس تانکها بچرخد بیشتر در امان است، وحشت کرده بودم. من واقعا می‌ترسیدم که آنها کشته شوند، و برای همین سعی کردم خودم را بین آنها و تانک حایل کنم! این مسایل هر روز پیش می‌آید. اما دیدن آن پدر که با دوتا بچه کوچولویش در بیرون سرگردان بود و بی‌نهایت غمگین به نظر می‌رسید، برایم لحظه عجیب و تجربه نشده‌ای را به وجود آورد ..."

"مادرم! من خیلی روی حرفهایی که شما در تلفن گفتی؛ درباره اینکه خشونت‌های فلسطینیها کمکی به حل قضیه نمی‌کند، فکر کردم. دو سال قبل شش هزار نفر از اهالی رفح در اسرائیل کار می‌کردند، این کارگران، امروز فقط 600 نفرند. و بسیاری از این 600 نقر هم، از اینجا رفته‌اند؛ چون سه پست بازرسی بین اینجا و اشکلون (نزدیکترین شهر اسرائیل) دایر کرده اند که یک فاصله 40 دقیقه‌ای را که راه هر روزه کارگران بوده، به یک مسافرت 12 ساعته و در واقع غیرممکن تبدیل کرده است ... . "

"از شروع انتفاضه تاکنون 600 خانه در رفح خراب کرده‌اند، اکثریت ساکنان این خانه‌ها هیچ ارتباطی با مبارزان نداشتند و فقط، در نزدیکی مرز زندگی می‌کردند. اخیرا شواهدی به دست آورده‌ایم که در گذشته، کشتی‌هایی که می‌باید گلهای غزه را به سمت بازارهای اروپا ببرند، هفته‌ها برای کنترل امنیتی در معبر "ارض" منتظر می‌ماندند. به راحتی می‌توانی تصور کنی که شاخه‌های گل که بعد از دو هفته معطلی در کشتی به بازار می‌رسند چه حالی دارند و چه بازاری می‌توانند پیدا کنند. سرانجام هم، بولدوزرها آمدند و این مردم را از باغ و باغچه شان جدا کردند."

"چه چیز برای این مردم مانده؟ اگر پاسخی داری به من بگو! من ندارم. اگر هر کدام از ما زندگی آنها را می‌دیدیم؛ می‌فهمیدیم که چطور آسایش و رفاه از آنها سلب شده، می‌دیدیم که چطور با فرزندان‌شان در جاهایی شبیه انبار و پستو زندگی می‌کنند؛ اگر این چیزها برای خودمان پیش می‌آمد و می‌دانستیم که سربازها، تانکها و بولدوزرها می‌توانند هر لحظه برسند و تمام گلخانه‌هایی را که مدتها ساخته‌ایم خراب کنند، خودمان را بزنند و همراه 149 نفر دیگر، ساعتها و ساعتها بازداشت کنند، فکر کن، آیا برای دفاع از خودمان و از چیزهای اندکی که برایمان مانده، از هر وسیله‌ای، حتی خشونت‌آمیز، استفاده نمی‌کردیم؟ به نظر من چرا!"

"معتقدم در شرایط مشابه، اکثریت اسانها، هر طور که بتوانند، از خود دفاع می‌کنند. فکر می‌کنم عمو گریچ همین کار را می‌کند؛ فکر می‌کنم مادر بزرگ هم همین کار را می‌کند؛ فکر می‌کنم خودم هم همین کار را خواهم کرد."

"مادرم! از من می‌خواهی که از مقاومت بدون خشونت حرف بزنم؟ دیروز، وقتی آن تله، منفجر شد، شیشه های تمام خانه‌های مسکونی اطراف فرو ریخت. ما داشتیم چای می‌نوشیدیم و من می‌خواستم با آن دوتا کوچولو بازی کنم! تا الان، اوقات سختی را گذرانده‌ام! تحمل این همه محبت و مهربانی برایم بسیار دشوار است، آن هم از جانب مردمی که مستقیما با مرگ رو در رو هستند."

"می‌دانم که در آمریکا، همه مسائل اینجا، اغراق آمیز به نظر می‌رسد. صادقانه بگویم، گاه، عطوفت مطلق این مردم که حتی در همان زمان که خانه و زندگی شان درهم کوبیده می‌شود، مشهود است، برای من سوررئالیستی است. برایم غیرقابل تصور است که آنچه در اینجا می‌گذرد، می‌تواند در دنیا پیش بیاید، بدون اینکه اغتشاش و آشوب و جنجال عمومی در پی داشته باشد. اینها قلبم را به درد می‌آورد، همانطور که در گذشته هم برایم دردناک بود! چه چیزهای شنیعی که اجازه می‌دهیم در جهان بگذرد!"

"این چیزی است که من در اینجا شاهدش هستم؛ قتل و کشتار، حمله‌های موشکی، مرگ بچه‌ها با گلوله، اینها قساوت است. و وقتی همه اینها را یکجا در ذهنم جمع می‌کنم، از احتمال فراموش شدن آن وحشت می‌کنم."

"اکثریت غالب این مردم، حتی اگر از نظر اقتصادی امکان گریز از اینجا را داشته باشند، حتی اگر واقعا بخواهند دست از مقاومت بردارند و خاک خود را رها کنند و بروند (و این، به نظر می رسد کوچکترین هدف سفاکی‌های شارون است) نمی‌توانند.

برای این که حتی نمی‌توانند برای تقاضای روادید به اسرائیل بروند، و برای اینکه کشورهای دیگر اجازه ورود به آنها نمی‌دهند (نه کشور ما و نه کشورهای عربی). برای همین است که من فکر می‌کنم وقنی تمام امکان زنده بودن فقط در یک وجب جا (غزه) خلاصه می‌شود و از آن نمی‌توان خارج شد، می‌توانیم از "نسل‌کشی" حرف بزنیم. شاید شما بهتر بتوانی معنای "نسل‌کشی" را، بر طبق قوانین بین المللی تعریف کنی. من الان آن را در ذهن ندارم. اما من، اینک بهتر می‌توانم آن را تصویر کنم، البته امیدوارم!"

"فکر میکنم تو میدانی که من دوست ندارم از این کلمات سنگین استفاده کنم. ولی واقعا سعی می‌کنم آن را تصویر کنم و بگذارم دیگران خودشان نتیجه‌گیری کنند. و با این حال، همچنان به توضیح و تشریح موقعیت ادامه می‌دهم."

"من فقط می‌خواهم برای مادرم بنویسم و به او بگویم که من شاهد این نسل کشی تاریخی و حیله‌گرانه هستم! من واقعا وحشت زده‌ام، و مدام اعتقاد عمیق خود را به انسانیت و شفقت انسانی، مورد سئوال قرار می‌دهم! اینها باید متوقف شود!"

"فکر می‌کنم چقدر خوب است که همه ما، همه کارهای دیگر را رها کنیم و زندگی خود را وقف این کار کنیم. اصلا فکر نمی‌کنم که این کار اغراق است.

من هنوز هم دوست دارم برقصم، دوست پسر داشته باشم و با دوستان و همکارانم شادی کنم و بخندم؛

ولی در عین حال می خواهم که اینها متوقف بشود، بیرحمی و شقاوت! این چیزی است که حس می‌کنم!

من احساس ناامیدی می‌کنم! من متأسفم که این پستی و دنائت جزو واقعیتهای جهان ماست! و اینکه ما، در عمل در آن شریکیم!

این، آنی نیست که من برایش به دنیا آمدم! این، آنی نیست که مردم اینجا برایش به دنیا آمده باشند! این، دنیایی نیست که تو و بابا آرزویش می‌کردید؛ آنگاه که تصمیم گرفتید مرا داشته باشید. "

"این، آنی نیست که من وقتی به دریاچه کاپیتال نگاه می‌کردم، می‌گفتم: "اینست دنیای بزرگ! و من هم در آنم".

شهر المپیا؛ دریاچه کاپیتال؛ محل سکونت شهید راشل کوری

من دوست ندارم بگویم که می‌توانم در این دنیا در آسایش به سر ببرم و بدون هیچ نگرانی و در بی خبری کامل از شرکت خودم در این "نسل کشی"، زندگی کنم؛ باز هم انفجار بزرگی در دوردست!"

راشل عزیز! کابوس، سهم فرشته‌ها نیست، احساس گناه حق ماست: "وقتی از فلسطین برگردم، با کابوسهایم دست به گریبان خواهم بود و احساس گناه خواهم کرد از اینکه در اینجا نمانده‌ام. اما می‌توانم خود را در کار زیاد غرق کنم. آمدن به اینجا یکی از بهترین کارهایی است که تا به حال انجام داده‌ام."

شگفتا از عظمت این کلام: "خواهش می‌کنم وقتی به نظر خل می‌آیم، علت آنرا شرافتمندانه به این تعبیر کن که من در میان یک نسل کشی هستم که خودم هم بطور غیرمستقیم از آن حمایت می‌کنم و دولت من در آن مسئولیت زیادی دارد. دوستت دارم، همانطور که بابا را! متأسفم از این که نامه بدی نوشته‌ام!"

28 فوریه 2003؛ "... ما هر روز صدای تانکها و بولدوزرها را می شنویم، این مردم نمونه خوبی هستند برای این که انسان، یاد بگیرد که چطور در راههای طولانی و سخت مقاومت کند. می‌دانم که این شرایط، با شدت و ضعف گوناگون بر آنان می‌گذرد. اما من، از قدرت آنان در حفظ و نشان دادن شرف انسانی شان حیرت می‌کنم. آنان در شرایط فوق‌العاده دشواری که به سر می‌برند، سخی و بخشنده هستند، حتی می‌خندند، زندگی خانوادگی را حفظ می‌کنند ... ."

راشل عزیز دیگر شهادت آرزویت نبود، نیازت شده بود! اما ما به جای آنکه پیرو علی و یاور مظلوم باشیم و به تحقق آنچه تو در ذهن پاکت از انسانیت می‌پرورانی و رفاه و راحتی خود را فدای مبارزه با ستم می‌کنی، مشغول نشخوار آیه شیطانی "با دوستان مروت، با دشمنان مدارا" هستیم تا آسایش دو گیتی مان فراهم شود . اُف به این منطق که با آموزه‌های ابتدایی انسانیت و دین ستیز دارد. شرم بر ما!

نام دخترم فاطمه است اما دوست دارم او را راشل صدا کنم. تا دلخوشی به اسم زیبای فاطمه رسم زیباتر فاطمه (تو) را، از یادم نبرد. صورت کبودت مسلمانان را به یاد یاس کبود می‌اندازد. چه آهوانه هول و هراس صهیونیزم و بلدوزر کاترپیلار 60 هزارکیلویی شیطان را به تمسخر گرفتی! تصویری که برای همیشه از تو در ذهن انسان می‌ماند، چهر? لهیده و متلاشی شده تو در زیر بولدوزر کاترپیلار نیست، بلکه سیمای انسانی‌ست با همه لطافتهای پاک و کودکانه که در نسیم دنیایی که تو در آرزویش بودی معصومانه می‌خندد!

وای بر صدا و سیمایی که صدا و سیمای معصوم ترا سانسور کند

با تشکر از استاد داودآبادی و وبلاگ بسیار خوبش"راشل کوری" که پیشگام و مرجع بسیاری از مطالب است!

دریافت سخنرانی شهید راشل کوری در نوجوانی؛ ترجمه آن در وبلاگ ادواردو آنی یلّی

دریافت مصاحبه شهید، راشل کوری؛ ترجمه آن در وبلاگ ادواردو آنی یلّی

مقاله مرتبط: تحلیل استراتژیک شخصیت شهید راشل کوری و شخصیت مردم کوفه

----------------------------------------------

[1]. "وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا" نساء 75.

"شما را چه شده است که در راه خدا به مقاتله برنمی‌خیزید؟ در حالیکه مردان و زنان و کودکان بیچاره و مستضعف صدا می‌زنند: پرودگارا! ما را از این قریه‌ای که اهلش ظالم است نجات بده! و برایمان از طرف خودت ولیّی قرار بده و برایمان از طرف خودت یاریگری قرار بده

این متن برگرفته از بهار بیا است



  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   جمعه 91 اردیبهشت 8   در ساعت 1:53 عصر   بدست توحیدی


بازخوانی پرونده راشل کوری+فیلم و عکس (1)

ضرورت افشای عدم حمایت جامعه مدرسین از جبهه متحد + تحلیل نموداری
مخالفت جدی علامه مصباح با انتشار یک خبر مهم، به داد جامعتین و جبهتین رسید

در 25 اسفد، سالگرد شهادت خانم راشل کوری، آیا کسی هست که از عظمت وی یاد کند؟ برایش بورس تحصیلی تعریف کند، خیابان یا میدانی را به نامش متبرک کند، به فکر ساختن مستندی باشد، در جلوی صدا و سیما به خاطر سانسور وی، تجمعی بکند یا ...؟

درست در لحظه‌ای که بولدورز 60 هزار کیلویی کاترپیلار آمریکایی پیکر مطهر یک یاس مسیحی آمریکایی را به جرم دفاع غیر خشونت آمیز از خان? فرزندان مظلوم امت محمد (ص) در فلسطین، به زیر می‌کشید، من داشتم برای ساخت و سوخت کاترپیلار، خون راشل را به صورت آنلاین در نوشابه‌های خوشگوار مشهدالرضا می‌نوشیدم.

تو داشتی برای فراهم کردن "شام" فانتا می‌خریدی، خانم خبرنگارداشت با لوازم آرایشی لورئال، خود را برای مصاحبه با رئیس مجلس آماده می‌کرد؛ تمتع‌گزاران در مکه مکرمه پپسی سرو می‌شدند و بچه حزب اللهی‌ها دردمندانه این فاحعه تراژیک و استراتژیک را با نوکیا به هم تسلیت می‌گفتند.

چکیده ماجرا: یکشنبه 16مارس 2003: راشل کوری دختر آمریکایی 23 ساله، از اهالی شهر المپیا در ایالت واشنگتن، به همراه 8 تن از دوستانش - پنج آمریکایی و سه انگلیسی - از اعضای جنبش جهانی همبستگی با ملت فلسطین

(International Solidarity Movement) در محله "السلام" رفح، سعی می‌کنند که از اقدام یک دستگاه بولدوزر نظامی رژیم صهیونیستی، در ویران کردن خان? یک فلسطینی، جلوگیری کنند.

راشل در برابر بولدوز می‌ایستد و از رانننده می‌خواهد که آن را متوقف سازد. وی پیراهن پرتقالی شبرنگی به تن دارد که از دور هم قابل تشخیص است. این فعال صلح، با بلندگوی خود با راننده بولدوز صحبت می‌کند. بقیه دوستانش نیز در فاصله 20 تا 15 متری راشل، با فریاد از راننده بولدوزر می‌خواهند که توقف کند. اما بولدوزر همچنان به سوی راشل حرکت می‌کند، راشل روی یک تل خاک می‌رود؛

اما بولدوزر به او امان نمی‌دهد و هیولای آهنی 60 هزار کیلویی، پیکر راشل را به زیر می‌کشد، تیغه بولدوزر او را در خاک دفن می‌کند. در همین زمان دوستان راشل فریاد می‌کشند و به راننده بولدوزر اشاره می‌کنند که توقف کند!

بولدوزر چند متر جلوتر می‌ایستد. بیل فولادیش را کاملا پایین می‌آورد و به سمت عقب حرکت می‌کند تا خوب مطمئن شود که بدن راشل را درهم شکسته است. پس از این جنایت هولناک، نظامیان اشغالگر هیچ‌گونه کمکی به راشل نمی‌کنند. چند دقیقه بعد، یک آمبولانس فلسطینی به محل حادثه می‌رسد و راشل را به بیمارستانی در رفح منتقل می‌کند. راشل همان جا جان می‌دهد.

مرگ دلخراش راشل کوری تنها دو روز در برخی رسانه‌‌ها منعکس شد. غیر از روزنامه‌‌های ایالت واشنگتن عملا هیچ رسانه دیگری در پیگیری این جنایت مخوف، یا مراسم ختم و یادبود او در غزه که با دخالت تانک‌‌های اسرائیلی به هم خورد و یا درباره عبور فخرفروشانه و با استهزاء بولدوزر قاتل از کنار مراسم و مزاحمت نیروهای اسرائیلی برای آمبولانس حامل جنازه راشل و یا درباره مجوز ندادن به والدین او برای سفر به فلسطین، گزارشی منتشر نکرد.

فردای روز شهادت راشل، ارتش اسرائیل نُه غیر نظامی فلسطینی از جمله سه کودک را کشت. این نخستین بار نیست که مردم بی‌گناه آمریکا به دست اسرائیلی‌‌ها تلف می‌‌شوند.

نیروهای اسرائیلی در نهم مارس 2002 یک زن آمریکایی 21 ساله را در حالی که کودکش را در آغوش داشت به قتل رساندند. او دورگه فلسطینی - آمریکایی بود. نیروهای اسرائیلی در 8 ژوئن1967 به ناو آمریکایی USS Liberty حمله کردند؛ 34 نفر را کشتند و 172 نفر را نیز زخمی کردند.

اما گویی اتفاقی نیفتاده است! آنها این واقعه را دفن کردند و در هیچ یک از کتاب‌‌های تاریخ یا گزارش‌‌های مربوط به خاورمیانه حتی اشاره‌‌ای به آن نرفته است. اسرائیل بعد از چند سال به سر دواندن و تحقر آمریکایی‌ها، بالاخره خسارت کمی به خانواده‌‌های قربانیان آمریکا پرداخت.

تحریف‌های بنی "اسرائیلی" شهادت مظلومانه راشل کوری: بولدوزر ارتش اسرائیل می‌‌خواست خانه‌‌هایی را که مأمن تروریست‌‌ها بود و از طریق تونل‌‌های مخفی، در زیر آنها سلاح و مواد منفجره از مصر به رفح آورده می‌‌شد، خراب کند، اما راشل کوری سد راه این عملیات شد.

یکی از این خانه‌‌ها همان خانه‌‌ای است که به ادعای والدین راشل، متعلق به یک پزشک بیگناه است. راشل و رفقای جنبشی‌‌اش وظیفه مراقبت از تونل‌‌های زیرزمینی غزه را بر عهده داشتند. و خود را موقعیتی قرار داد تا بیرون از میدان دید راننده بولدوزر باشد و براثر این حرکت ناشیانه به زیر شنی سنگین ماشین کشیده شد و جان داد.

راشل پیش خود حساب کرده بود اگر راننده متوجه مانع تراشی او در دسترسی به تروریست‌‌ها بشود، عقب‌نشینی می‌‌کند؛ اما در محاسبه‌‌اش میدان دید کوچک راننده بولدوزر را حساب نکرده بود. تام هرندال از دیگر اعضای این جنبش است که در تیراندازی‌‌ها کشته شد.

راشل چوب حماقت خود را خورد. او برای اشاعه تروریسم فلسطینی و جلوگیری از محافظت اسرائیل از شهروندانش به غزه رفته بود. مجله چپ‌‌گرای Mother Jones او را یک بی‌‌شعور فریب‌‌خورده خطرناک دانست. نتایج تحقیقات ارتش اسرائیل اقدام عمدی او به خودکشی را ثابت کرد.

جیمز تارانتو، نویسنده وال استریت ژورنال پیشنهاد داده که جایزه «ابله ترین آدم سال» را به راشل کوری برای انگولک کردن یک بیل مکانیکی بزرگ اهدا کنند. اگر این انقلابیون جین پوش و جوجه آپارتمانی‌‌های مارکسیست، در عملیات ضد تروریستی در هر نقطه‌‌ای از دنیا بجز اسرائیل مداخله می‌‌کردند، قطعاً بی‌‌رحمانه تکه تکه می‌شدند.

ولیّ خدا کیست تا به داد مظلومان و مستضعفان1 برسد؟ برایان وود، عضو جنبش همبستگی بین‌‌المللی میگوید: "درنوردیدن مرزهای ملی به قصد مبارزه برای زندگی بیگناهانی که در چنگال ستمگران اسیرند" این بزرگترین درسی بود که راشل کوری پس داد. او در روزهای اقامت در رفح، معنای این بند از بیانیه دادگاه جنایتکاران جنگی نورمبرگ (1950) را به خوبی می‌‌فهمید که:

«انسان‌‌ها تکالیفی جهانی دارند که مقدم بر تعهدات ملی آنهاست.» و اعتقاد به این اصول وی را تشویق کرد تا جسمش را در راه دفاع از خانه آوارگانی فقیر، مقابلد بولدوزر 60 تنی کاترپیلار آمریکایی قربانی کند.

شهر المپیا؛ دریاچه کاپیتال؛ محل سکونت شهید راشل کوری

راشل کوری دختری آمریکایی است که از زندگی مرفه خود در المپیای واشنگتن دست کشید و به همراه تنی چند از دوستان همفکرش به خطرناک‌‌ترین نقطه دنیا، به رفح، آمد

تا مانع تخریب خانه‌‌های فلسطینیان بدست سربازان اسرائیلی بشود و در این راه جان خود را فدا کرد.

روایت فتح و شرح ساعت به ساعت واقعه: خبرگزاری‌‌ها، شبکه‌‌های تلویزیونی و مطبوعات آمریکا و اسرائیل طبق روال معمول‌شان خیلی گذرا از کنار آن گذشتند. اینک روایت شهادت راشل از زبان ژوزف اسمیت:

"من ژوزف اسمیت هستم؛ 21 ساله و اهل کانزاس از ایالت میسوری آمریکا. دو ماه است که به عضویت جنبش همبستگی بین‌‌المللی در آمده، در رفح مستقر شده‌‌ام و قصد دارم دو ماه دیگر نیز بمانم. جنبش همبستگی بین‌‌المللی (International Solidarity Movement) یکی از تشکل‌‌های حامی مردم فلسطین است که آغوش خود را به روی داوطلبان تمام کشور‌‌های دنیا - که برای مبارزه با اشغالگران قایل به توسل به شیوه‌‌های مقاومت بدون خشونت هستند- گشوده است."

روز یکشنبه 16 مارس 2003، از ساعت 11 تا 13؛ ما به دو گروه تقسیم شده بودیم. گروهی را، که سپر انسانی برای محافظت از کارگران چاه آب بودند، به تل‌‌سلطان فرستاده بودیم و گروه دوم نیز مراقبت از کارگران برق محله ‌‌السلام را بر عهده داشتند. این دو منطقه به دلیل نزدیکی به مرز، از هیچ امنیتی برخوردار نیست؛ زیرا تانک‌‌های گشتی اسرائیل به‌‌محض رویت فلسطینی‌‌ها، حتی کارگران غیر نظامی و کودکان در حال بازی را به گلوله می‌‌بندند.

از ساعت 13 تا 13:30؛ همقطارانم در محل? ‌‌السلام متوجه عبور دو بولدوزر و یک تانک ارتش اسرائیل از مرز و تعرض به منطقه غیر نظامی فلسطین شدند. آنان به سمت مزارع و بناهای آسیب‌‌‌‌دیده رفتند و شروع به تخریب آنها کردند. خانه‌‌های نزدیک مرز به‌‌شدت در معرض تهدید و خطر بودند، بنابراین سه تن از اعضای جنبش روی بام خانه‌‌ای ایستادند و دوستان دیگرشان را فراخواندند.

از ساعت 13:30 تا 14؛ من و یکی از آنان به سمت خانه دویدیم. بولدوزرها از پیشروی به سوی خانه‌‌ای که بر بامش ایستاده بودیم دست کشیدند؛ برای اختلال در عملیات بولدوزرها به‌‌آرامی به سوی‌شان رفتیم و در میدان دیدشان نشستیم. بعد روی بام خانه نیمه‌‌ مخروبه‌‌ای که در معرض تهدید بود، ایستادیم. بولدوزر قصد تخریب خانه نیمه‌‌مخروبه را داشت؛ دوست اسکاتلندی‌‌ام کنار خانه جست و خیز می‌‌کرد تا مانع تخریب آنجا شود. راشل و دو همقطار دیگرمان که در کنار چاه آب مراقبت می‌‌کردند با یک پلاکارد و بلندگو به ما پیوستند. راشل و آن اسکاتلندی کت‌‌های نارنجی رنگ براق راه راه به تن داشتند.

از ساعت 14 تا 15؛ یک خبرگزاری، سفارتخانه‌‌های آمریکا و انگلیس را از رفتار تهاجمی بولدوزرهای ارتش اسرائیل و به خطر افتادن جان شهروندان آمریکایی و انگلیسی با‌‌خبر کرد. اما آنها اقدامی نکردند. بولدوزر تقلا می‌‌کرد تا آن خانه نیمه مخروبه را فرو بریزد و ما همچنان سد راهش بودیم. ناگهان یک ستون بتونی کنار دوست اسکاتلندی‌‌مان فرو ریخت که خوشبختانه آسیبی به او نرسید. از ترس آنکه مبادا اسرائیلی‌‌ها دو خانه پشت این بنای نیمه‌‌مخروبه را هدف بگیرند یک نفر را روی بام خانه‌‌ها مستقر کردم و خود نیز بر بام نزدیکترین خانه ایستادم. بولدوزر دیگر می‌‌خواست گیاهان مزرعه‌‌ها را نابود کند که راشل و دو نفر دیگر سد راهش شدند. راننده برای ترساندن راشل و همراهانش به پیشروی ادامه داد و حتی شروع به شکافتن زمین کرد، خوشبختانه نزدیکی آنها ترمز کرد و آنها آسیبی ندیدند. بعد از ده دقیقه، بولدوزرها به سمت مرز عقب نشستند و کنار تانک‌‌های اسرائیلی رو به خانه‌‌ها موضع گرفتند.

من روی بام ایستاده بودم. بقیه همقطارانم در حالی که پلاکارد «جنبش همبستگی بین‌‌المللی» را بالای سر داشتند در مقابل تجهیزات ارتش جمع شدند و راشل با بلند گو با آنها شروع به صحبت کرد. از دهان سربازان داخل تانک، حرف‌‌های رکیک بیرون می‌‌آمد و از ما می‌‌خواستند که برویم رد کارمان. چند تیر هشدار به زمین شلیک کردند و گاز اشک آور انداختند که با وزش باد به سمت شرق پراکنده شد. از رویارویی ما با بولدوزر‌‌‌‌ها چند دقیقه‌‌ای می‌‌گذشت که ناگهان تغییر مسیر داده‌‌، به سمت شرق راندند. پنج نفر از همقطاران ما به تعقیب بولدوزر پرداختند. من و یکی دیگر از بام خانه پایین آمدیم. راشل همچنان داشت با بلندگو با سربازان صحبت می‌‌کرد. سربازان قصد داشتند او را به تانک نزدیک کنند، ولی راشل به علت رفتار بی‌‌نزاکت و تهاجمی آنها، امتناع کرد.

ساعت 15 تا 16؛ از دور دیدیم بولدوزرها دوباره به خاک فلسطین تعرض کرده، شش تن از دوستان ما سعی می‌‌کنند جلوی آنها را بگیرند. بنابر‌‌این تانک را به حال خود گذاشتیم و به دوستان پیوستیم. در این گیرو دار، یک همکار آمریکایی به نام «ویل» به کپه‌‌ای از سیم خاردار کوبیده شد.شانس آورد که بولدوزر ترمز کرد و به موقع عقب کشید. لباسش به سیم‌‌خاردار گیر کرده بود که به کمک ما خلاص شد. تانک به نزدیکی ما آمد. سربازی سرش را از برجک آن بیرون آورد؛ چشمانش ناگهان گرد شد؛ گویی انتظار نداشت «ویل» را زنده ببیند.

از ساعت 16 تا 16:45؛ روی ساختمان‌‌های مخروبه رفتیم تا نگذاریم بولدوزرها به زمین‌‌های فلسطینی‌ها آسیب برسانند. رانندگان بولدوزر‌‌ها فحش می‌‌دادند، می‌‌خندیدند و شکلک درمی‌آوردند.

از ساعت 16:45 تا 17؛ یکی از اهالی رفح، پزشکی بود که راشل و سایر دوستان ما اغلب در خانه او اقامت می‌‌کردند. بولدوزری به سمت خانه او آمد. راشل سر راه نشسته بود. از روی بلندی به خوبی می‌‌توانستیم اطرف‌مان را ببینیم.

راشل کت نارنجی براقی به تن داشت و در فاصله حدود 15 متری بولدوزر روی زمین نشسته بود. در این هنگام، مثل بقیه بچه‌ها، که توانسته بودند بولدوزرها را به عقب نشینی وادار کنند، شروع به جنب و جوش و فریاد کرد. بولدوزر همچنان جلو می‌‌آمد و در نزدیکی راشل خاک را زیر و رو می‌‌کرد. تلی از خاک که با بیل بولدوزر کنده شده بود شکل گرفت. اگر همانجا ترمز کرده بود شاید در نهایت پاهایش می‌‌شکست. اما بولدوزر با پیشروی خود، راشل را به زیر کشید.

به طرف بولدوزر دویدیم. داد و فریاد راه انداختیم. یکی از دوستان با بلندگو فریاد می‌‌کشید؛ اما راننده هم چنان بی‌‌اعتنا به داد و فریاد ما، به پیش راند و راشل را کاملاً زیر گرفت. سپس بدون آنکه بیل را بلند کند، دنده عقب گرفت و همین‌‌طور که به خط مرزی باز می‌‌گشت راشل را روی زمین خرد و خمیر کرد!

چند نفر به طرف راشل دویدند و بی‌‌درنگ کمک‌‌های اولیه را شروع کردند.

مقتل خوانی ژوزف اسمیت برای یاس مسیحی آمریکایی: "بدنش آش و لاش، صورتش پاره پاره و خونین و پوستش کبود شده بود؛ با صدای ضعیف و حلقومی گفت: «کمرم شکست!» دیگر از او چیزی نشنیدیم." سلام بر کمر شکسته حضرت امام حسین علیه السلام و بدن مطهرش که زیر سمّ اسبان لگدمال شد: الا یا أهل العالم! إن جدّی الحسین، سفکوه عدواناً! و حسین علیه السلام در آن لحظه هیچ کس نداشت!

او را به پهلو خواباندیم تا در صورت استفراغ یا خونریزی، خفه نشود. علائم خونریزی مغزی را تشخیص دادیم.

سرش را بالا گرفتیم و دائم با او حرف می‌‌زدیم تا هوشیاریش حفظ شود.

بولدوزری که در فاصله 30 متری ما کار می‌‌کرد، دست از کار کشید و به سمت مرز عقب نشست و در نزدیکی بولدوزر قاتل توقف کرد. یک تانک به ما نزدیک شد تا اوضاع را بررسی کند. نعره‌‌زنان گفتیم بولدوزر از روی دوستم عبور کرده و او می‌‌میرد. اما دریغ از کلامی که از دهان سربازان بیرون بیاید! نه کمک کردند و نه سوالی پرسیدند. با بیسیم پیام‌‌هایی رد و بدل کردند و بدون عقب‌‌نشینی میان دو بولدوزر توقف کردند.

یکی از دوستانم به خانه دکتر دوید تا او را برای کمک بر بالین راشل بیاورد و آمبولانس خبر کند. ما با تلفن‌های همراه خود نمی‌‌توانستیم شماره اورژانس را بگیریم. به سربازان اطلاع دادیم آمبولانس فلسطینی در راه است تا به سویش تیر‌‌اندازی نکنند.

در ساعت 17 تا 17:30؛ آمبولانس رسید. امدادگران با به خطر انداختن جانشان از آمبولانس بیرون آمدند و برای انتقال راشل دوان‌دوان به نوار مرزی رفتند. ما نیز همچون سپر انسانی نگذاشتیم تیراندازان تانک به امدادگران آسیب برسانند؛ قبلا بارها مرتکب این عمل شده بودند.

از بولدوزر‌‌ها عکس گرفتیم، اما تصویر برداری از راننده به خاطر شیشه‌‌های دودی اتاقک بولدوزر ممکن نشد. راشل را به آمبولانس رساندند.

چشمانش باز بود و هنوز نفس می‌‌کشید!

اما آثار درد شدید از سیمایش پیدا بود.

چهار نفر از دوستان، راشل را تا بیمارستان «النجار» همراهی کردند.

در ساعت 17:20؛ جسد راشل را که رویش ملافه سفیدی بود از اورژانس خارج کردند!

محمد، از دوستان ما و عضو قابل اعتماد جنبش، در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، بغض راه گلویش را بسته بود، گفت: «تمام کرد!»

نمی توانستم مرگ سریع راشل را باور کنم.

راشل شهید شرف و انسانیت است؛ شهید غسل و کفن ندارد !

حیرت‌‌زده و مبهوت به دیوار تکیه دادم و ناگهان مانند دیگران بغضم ترکید و شروع به گریه کردم.

محمد به یکی از شبکه‌‌‌‌‌‌های تلویزیونی بین‌‌المللی این حادثه دلخراش را خبر داده بود.

من و راشل در یک کالج تحصیل می‌‌کردیم. اما آشنایی ما دورادور بود. روزی که به من رایانامه‌ای ارسال کرد و گفت که قصد دارد یکسره به رفح بیاید. بسیار خوشحال شدم. ملحق شدن عضوی جدید برای مدتی طولانی به ما به‌‌خصوص شخصیتی متعهد و ایثارگر چون راشل، تصادفی هیجان‌‌انگیز و غیرقابل تصور بود.

راشل به نیت اقامت دو یا چند ماهه به رفح آمد. اما انگیزه و رویای بزرگتری در سر می‌پروراند: خواهرخواندگی رفح با المپیا در آمریکا!

هفت هفته اقامت او در رفح تأثیر شگرفی بر مردم این دیار برجای گذاشت. عده زیادی برای نمایش عمق اندوه خود در تشییع جنازه‌‌اش شرکت کردند.

ادامه در قسمت دوم (+)



  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   جمعه 91 اردیبهشت 8   در ساعت 1:52 عصر   بدست توحیدی


مشتری مداری هیوندای تایلند(برگزیده مجله پارسی نامه)

چندی پیش که سیل ویرانگر تایلند را فرا گرفت خسارت های زیادی به این کشور تحمیل شد. بطوریکه از آن بعنوان بدترین سیل تاریخ تایلند در نیم قرن اخیر نام بردند که در این جریان انبار تولیدات شرکت خودرو سازی ژاپنی هیوندا بیش از دیگران تحت تاثیر سیل و آبگرفتگی قرار گرفت اما کمپانی هیوندا در این رابطه چند روز بعد دستور نابودی 1055 دستگاه آخرین مدل خودرو های خود را داد.دلیل این کار هیوندا برای اطمینان هرچه بیشتر به مشتریان است تا مطمئن شوند قرار نیست  خودرو های سیل زده هیوندا را خریداری کنند. این از سیاست های بارز ژاپنی هاست  که تحت هر شرایطی رضایت مشتری را در اولویت قرار می دهند.


اما به راستی آیا شرکت های خودرو ساز داخلی ایران خودرو و سایپا در شرایط مشابه حاضر به انجام چنین کاری برای رفاه مشتریان خود برای ارزان ترین ماشین خود یعنی پراید که نرخ 10 میلیون تومانی برای خرید آن را در سال اخیر اعلام کرده اند ، هستند ؟! هر چند که شرکت های ما به دلیل قرار دادن  یک نوع ترمز که وظیفه آنهاست هزینه بیشتری از مشتری دریافت میکنند پس زیاد نباید  به این مسائل مهم امید داشت.













 



  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   پنج شنبه 91 اردیبهشت 7   در ساعت 12:29 عصر   بدست توحیدی


دیوانه ای که عاشق حضرت زهرا س بود!(برگزیده پارسی نامه)

وقتی مرد  همه ی محله برای مراسمش آمده بودند...همه میگفتند غریبانه رفت اما من اعتقاد داشتم غریب نبود...با وجود اینکه دیوانه بود و حالت روانی مناسبی نداشت ،عجیب همیشه حجابش را رعایت میکرد.

برایم خیلی عجیب بود همیشه لحظه ی اذان دادن زودتر از همه به مسجد می آمد..همه میگفتند صدیقه دیوانه است اما من در وجودش دیوانگی نمی دیدم...شاید چون خوب بود همه او را دیوانه میپنداشتند..

وقتی مرد همه گریه میکردند مخصوصا بچه ها ...صدیقه دوستدار بچه ها بود و همیشه در مسجد موقع نماز با آنها بازی میکرد تا مادرانشان بی هیچ نگرانی نماز بخوانند.

اما چه کوته فکر بودند زنان و مردان مذهبی نمایی که به نماز نخواندنش ایراد میگرفتند!!!همانهایی که وقتی مرد زیر لب میگفتند خدا بیامرزدش انشاا.. نمازهای نخوانده اش را خدا ببخشد.

وحالا محله بدون صدیقه ی دیوانه ای بود که ماه رمضان همه را برای خوردن سحری بیدار میکرد ،موقع اذان زنان بچه دار را تشویق میکرد به مسجد بیایند و خودش از کودکانشان مراقبت میکرد.محله خالی شد از کسی که نه غیبت میکرد نه دروغ میگفت و نه ریایی در کارش بود.

عاشق حضرا زهرا بود ،هرکس اذیتش میکرد حضرت زهرا را قسم میداد که به فریادش برسد.

چه سعادتمند بود، روز شهادت بانوی گرانقدر اسلام حضرت زهرا س رفت.

شاید امروز برای خوب بودن باید دیوانه شد!!!

 

 

 

 

 



  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   چهارشنبه 91 اردیبهشت 6   در ساعت 2:30 عصر   بدست توحیدی


چه کسانی استحقاق بهشت رفتن را دارند؟

 


بعد از آنکه خواندیم که چطور وقتی برق شهر قطع شد مردم داخل سوپر مارکتها و فروشگاههای بزرگ به آرامی و در تاریکی همه چیزهایی را که در سبد خریدشان قرار داده بودند سر جایشان برگرداندند و به آرامی از فروشگاهها خارج شدند.

چیزی نگذشت که تمیزی و نظم کمپهای مردم سیلزده که توی ورزشگاههای شهر بنا شده بود توجه همه را جلب کرد ، بعد دیدیم که مسئولان شهر جلوی مردم تعظیم میکنند و معذرت میخواهند بخاطر اینکه سونامی شده و ما نتوانستیم بهتر از این از شما مراقبت کنیم.

چیزی نگذشت که عکس مدارس صحرایی شهر فوکوشیما منتشر شد ! با نهایت شرمندگی سالن ورزشی را پارتیشن زده بودند و بصورت کلاسهای مجزا با حداکثر
15 دانش آموز در آورده بودند . نکته اش هم اینکه همه کلاسها یه ال سی دی 32 اینچی داشت. وزیر آموش و پرورششان هم توی رسانه ها ضمن کلی عذر خواهی قول داد که بزودی حداقل امکانات را برای دانش آموزان مهیا خواهد کرد. یعنی این چیزها را تازه زیر حداقل میدانند! محاسبه کنید حداکثر را.
چند ی پیش مطلع شدیم که پیرمردهای ژاپنی سپاه مهندسین پیر تشکیل داده اند و داوطلب اینکه بروند فوکوشیما و در مهار نیروگاه کمک کنند تا جوانترها در معرض تشعشعات نیروگاه و مرگ قرار نگیرند! چرا؟ چون نسبت به جوانها کمتر از عمرشان باقی مانده و اثرات ناگوار رادیواکتیو زمان کمتری در کشورشان باقی خواهد ماند و خودشان هم زمان کمتری رنج و دردش را تحمل خواهند کرد! همینقدر منطقی و بشر دوستانه.
حالا هم که این خبر پایین در آمده که بزرگواری میفرمایید و میخوانید:

بازگرداندن میلیاردها ین پس از سونامی:
بگزارش خبرگزاری آلمان، مردم ژاپن، که در ماههای گذشته، بحران سیل ، سونامی و نشت مواد رادیواکتیو را پشت سر گذاشته‌اند، بیش از سه و نیم میلیارد ین ( بیش از
45 میلیون دلار) پول را که در مناطق سیل زده یافته اند به دولت بازگردانده اند.
همچنین
5700 گاوصندوق پیدا شده پس از سیل که حاوی بیش از دو میلیارد ین بوده، به دولت داده شده است.
سخنگوی پلیس ژاپن اعلام کرد مردم و داوطلبان همچنان کیف پولهای پیدا شده را تحویل میدهند و تا کنون
96 درصد مبالغ پیدا شده، به صاحبانشان بازگردانده شده است.
زلزله و سونامی در ژاپن که در ماه مارس رخ داد، دستکم
20 هزار کشته و هزاران نفر بیخانمان برجا گذاشت.
 
و 
نکته جالب اینجاست که بدانید در فرهنگ ژاپنی مفهمومی بنام "گناه" وجود نداره و تنها مفهوم بازدارنده در انجا، "شرمندگی" است. به همین خاطر کسی که کاری را درست انجام نمیدهد  شرمنده میشود، حتی ممکن است  دست به خودکشی بزند، چون  چیزی برای از دست دادن ندارد شرافت یعنی همه چیز...
به نظر شما چه کسانی استحقاق بهشت رفتن را دارند؟


  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   یکشنبه 91 اردیبهشت 3   در ساعت 9:52 عصر   بدست توحیدی


چه قدر جای تبلیغات دینی خالی است!!

 

تلویزیون را روشن می کنی زیر نویس برنامه دکتر سلام سازمان بورس واوراق بهادار سرمایه گذاری مناسب را پیشنهاد کرده است.

ساعت 11 صبح است زنگ درخانه به صدادرمی آید.شهرداری مجموعه کتاب های 72 دقیقه ای خانه داری وآشپزی ،فرهنگ آپارتمان نشینی ،sms های خواندنی را به صورت رایگان در اختیار مردم قرار داده تا سطح آگاهی وشهری مردم را بالا ببرد

دوباره تلویزیون را روشن میکنی زیرنویس تکرار مجموعه مسیر انحرافی این جمله را می بینی : هم اکنون از شبکه نمایش فلان فیلم درحال پخش است هموطنان گرامی می توانند با گیرنده  های دیجیتال خود این فیلم را تماشا کنند.

به خیابان میروی تابلوهای تبلیغاتی همه وهمه از سودهای بانکی ودر آمد های کلان سخن به میان می آورند.

لابه لای کارهای روزانه smsهای زیادی از سازمان های مختلف دولتی دریافت می کنی که هدف آنهاصرفا تبلیغات سودآورشان است.

چند ساعت بعد مسابقه فوتبال را از شبکه جوان نگاه می کنی ودوباره زیرنویس برنامه هشدار می دهد که با مصرف بهینه برق زندگی را به کام آیندگان شیرین کنیم.

وبعد از مشغله های طولانی وخسته آورروزانه وقتی برا ی استراحت سربه بالین می گذاری به این فکرمی کنی چقدر جای خیلی چیزها درایران خالی است اگر همه دست به دست هم نه با گشت ارشاد وزور وتزویر بلکه با تبلیغات برای نمازوحجاب برنامه ریزی کرده بودند.

چقدر اوضاع خوب می شد!!



  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   یکشنبه 91 اردیبهشت 3   در ساعت 9:0 عصر   بدست توحیدی


نقش عباس بابایی برای امثال شما زیاد بود!(برگزیده مجله پارسی بلاگ

نامه ی زیر،نامه ی کسی است که  تنها او توانست بابایی را نشان همه دهد...کسی که با شهادت دوستان بابایی گریه کرد و با موفقیت های جنگی اش خندید،کسی که باور کرد جنگ تنها رفتن و شهید شدن نیست،جنگ چشم بستن امثال بابایی ها بر راحتی و رفاهشان به قیمت سربلند کردن ایران اسلامی است،و سربلندی ایران اسلامی اسکار گرفتن به قیمت سیاه نمایی وطنش نیست!کسی که فهمید بابایی ها نیامدند تا مشکلات را بزرگ کنند چیزی که در همه ی کشورها وجود دارد مشکل است مهم این است که آنها همت کردند،آستین بالا زدند و وارد میدان شدند.شاید برای خیلی ها خنده دار بود مصاحبه ی تلویزیونی 20:30 با مردم یا شاید سوال خبرنگار که پرسید به نظر شما  جایزه ی اسکار را به چه کسی باید داد و خنده دار تر از آن پاسخ کسی که گفت به شهدا!!!اما در ادامه ی مصاحبه گریه ام گرفت وقتی جانباز 85%ی را نشان دادند  که فقط زندگی میکرد به قیمت استقلال وطنش...شاید برای خیلی ها که با شهدا و جانبازان آشنایی ندارند ننگ بود اگر اسکار را امثال این افراد میگرفتند ...اما تو که عباس بابایی را با تمام وجودت لمس کردی چرا؟!

و تنها اوست یگانه خالق متعال
سلام اصغر عزیز، شاید بی مناسبت نباشد که به مثال عهد قدیم و سرداران رشیدی که افتخارات برای این سرزمین رقم زدند، تو را نیز فاتح بزرگ نامید و سردار تاریخ ساز پهنه فرهنگ و هنر این سرزمین.
خوشحالم که در رکابت بودم برای خدمت به فرهنگ و هنر این سرزمین که مردمان نجیبش را شایستگی بهترین هاست
و عجب داستان پر فراز و نشیبی داشت این سفر بزرگ از نقطه آغاز که از اندیشه ات بر قلمت جاری شد
تا لحظه ای که پرچم نجیب این دیار در یکی از قله های رفیع ادب و فرهنگ و هنر جریان ساز
و تاثیر گذار سینمای جهان به اهتزاز در آمد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

و چه شیرین بودند صورت هایی که در آنان شکوه چشمان اشک بار و لب های خندان توامان جاری بود، و یقینم بر این است که شعور کامل حاکم بر نظم آفرینش، صدای خلوص قلب و اندیشه تو را شنید،آنگاه که برای اولین باری که گرد هم بودیم و بر نماهای مستند از تصاویر غمناک دادگاه های خانواده چشم دوخته بودیم، تو به جای اینکه بگویی فیلمی خواهیم ساخت چنین و چنان، گفتی:
"بچه ها می بینید مشکلات مردم را؟"

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

و این خلوص خدمت بود و قربانی هابیل که بر درگاه احدیت پذیرفته شد،آن را برکت داد و بر بام فرهنگ جهان بیافراشت و به واسطه آن،دل ملتی را که هر روز و به هر بهانه صدایش می کنند گرم و شاد و امیدوار کرد.
اما در میان این آواهای خوش شادمانی،به گوش رسید صدای قابیل هایی که ناهنجار و گوش خراش داد سخن سر دادند از بی ارزش بودن تلاشت.
چه خوش گفت شاعر که از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست اما حقیقت همیشه پیروز است.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
آنچه تو کردی سهم بودنت را کامل کرد،الهام بخش و امید آفرین شد و غبار از چهره کهن و پر اصالت این سرزمین بار دیگر برگرفت
و حالا همگی با عشق بیشتری بر عمق نگاه یکدیگر چشم می دوزیم و لبخند می زنیم
و خوشحالیم که این خاک، خاک بزرگ پرور است،
همواره بوده و باز خواهد بود.
دستانت پر توان و خدا قوت.
به هم او می سپارمت که همانا خیرالحافظین است.

 

پی نوشت:

یک ایرانی برای اولین بار جایزه ی اسکار را گرفت(برگزیده مجله پارسی نامه)

به خاطر اسکار به شما می گویم (برگزیده کجله پارسی نامه)



  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   چهارشنبه 90 اسفند 17   در ساعت 2:43 عصر   بدست توحیدی


عکس های حضور مردم پای صندوق های رای مجلس از 63 تا 82

 































  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   جمعه 90 اسفند 12   در ساعت 11:28 صبح   بدست توحیدی


یک ایرانی برای اولین بار جایزه ی اسکار را گرفت(برگزیده مجله پارس

از چند ماه قبل قرار بود  اواسط اسفند جمعی از فرزندان شهدا و جانباز دانش آموز را برای بازدید از جنوب راهی مناطق جنگی کند ،هر چه قدر به او گفتم مادر جان اینها دیگر نیاز به دیدن مناطق جنگی ندارند ..جنگ در خانه ی هرکدام از اینهاست،باید برای افراد عادی فرهنگسازی جنگ را انجام بدهید اما فایده نداشت چون اعتقاد داشت جبهه فرهنگی کشور را باید فرزندان کسانی بسازند که جبهه های جنگ را ساخته اند.

روز اول که تماس گرفتم صدای مداحی و گریه ی بچه ها می آمد ترجیح دادم قطع کنم تا مزاحم مراسم شان نشوم چند ساعت بعد تماس گرفتم و مادر برایم توضیح داد که حال و هوا چه قدر آنجا عرفانیست ..دلم بدجور هوای کمی آنطرف تر را کرده بود ..برایش توضیح دادم که امشب مشخص میشود فرهادی اسکار را میگیرد یا نه؟!و او تاکید کرد که حتما به او اطلاع دهم ،او هم میدانست که حتما جایزه ی اسکار را خواهد گرفت.

فردای آن روز وقتی برای سیه نمایی های ایران کف و سوت میزدند و دشمنان کشورمان چپ و راست به او تبریک میگفتند با مادرم تماس گرفتم تا خبر گرفتن جایزه ی اسکار را به او بدهم ...هویزه بود ...در حین صحبت ناگهان صدای یازهرای بچه ها بلند شد .

-مادر چی شد؟؟

-بعدا تماس میگیرم یکی از فرزندان شهدا روی قبر یکی از شهدای گمنام بیهوش شد

تلفن قطع شد ولی من هنوز نگفته بودم یک ایرانی برای اولین بار جایزه ی اسکار را گرفت.

 



  دیدگاه:()
نوشته شده در تاریخ   پنج شنبه 90 اسفند 11   در ساعت 10:47 عصر   بدست توحیدی


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

 
________________
______
__
 
بازدید امروز : [211] ، دیروز: [115] ، کل بازدیدها:[841032]

استفـاده از مطالب این وبـلاگـ، در وبگاه های دیگر، با ذکر منبـع و البتـه حفظ امـانت، بلامانع می باشد.